یک چند روزگار نه از راه مکرمت

بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود

چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد

گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود

وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی

کز مادر زمانه به تدریج زاده بود

چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود

گویی دهنده از سر جودی نداده بود

گردون چو سگ به فضلهٔ خود بازگشت کرد

بیچاره او که کارش با این فتاده بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *