شمارهٔ ۴۹

عشن تو مرا توانگری آرد بر از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟

شمارهٔ ۶۵

یک چند بعزتم نمودی وسواس سفتی جگر مرا بدرد الماس من کشته و از توام نه مزد و نه سپاس بیرحمی خویش را ازین گیر قیاس

شمارهٔ ۳۴

فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟ گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد

شمارهٔ ۵۰

گر عشق تو بر من آورد رنج بسر در حشر ز خون من نپرسد داور آری بحساب خون خویش ، ای دلبر با تو سخن و ره نبود در محشر

شمارهٔ ۶۶

جان زخم سر زلف تو گرداند ریش دل زان دو لب لعل تو می باید عیش تا تیره نکردی ، ای نگار ، از لب خویش یاقوت که به بود بها دارد بیش

شمارهٔ ۳۵

ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد