قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ – مدح سلطان سنجر انارالله برهانه
ای جهان را عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته حلقهٔ شبرنگ زلف پرچمت روزها رخسار فتح آراسته در دو دم بنشانده از باران تیر هرکجا گرد خلافی خاسته خسروان نقش نگین خسروی نام را جز نام تو ناخواسته گنجها خواهان دستت زان شدند کز پی خواهنده دادی خواسته در بلاد ملک تو با […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ – در مدح صدر معظم فخرالدین محمدبن ابراهیم سری
حکم یزدان اقتضا آن کرده بودست از سری کز جهان بر دو محمد ختم گردد مهتری این به انواع هنر معروف در فرزانگی وان به اجناس شرف مشهور در پیغامبری حکم آن در شرع و دین از آفت طغیان مصون رای این در حل و عقد از قدح هر قادحبری داشت آنرا حلقه در گوش […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵ – در مدح سلطان سنجر
ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته وی همای سلطنت از عدل تو پر یافته در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته از مثال تو جهان در نقش الله المعین مایهٔ کافور خشک و عنبر تر یافته بینهیب روز محشر طالبان آخرت در جوار صدر تو طوبی […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱ – در صفت بزم و مدح ملک اعظم عماد الدین فیروزشاه و دستور بزرگ
حبذا بزمی کزو هردم دگرگون زیوری آسمان بر عالمی بندد زمین بر کشوری کشوری و عالمی را هم زمین هم آسمان از چنین بزمی تواند داد هردم زیوری مجلس کو دعوی فردوس را باطل کند گر میان هر دو بنشانند عادل داوری با هوای سقف او رونق نبیند نافهای با زمین صحن او قیمت نیابد […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶ – مدح سلطان سعید سنجربن ملکشاه
ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته هرچه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته ای ز رشک رونق بزمت سلیمان را خدای از تضرع کردن هبلی پشیمان یافته منبر از یادت جناب خطبه عالی داشته دولت از نامت دهان سکه خندان یافته هرچه دعوی کرده از رتبت امیرالمؤمنین روزگار از پایهٔ تخت تو […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲ – مدح خاقان اعظم رکنالدین قلج طفغاج خان
ای ترا گشته مسخر حشم دیو و پری کوش تا آب سلیمان پیمبر نبری زانکه در نسبت ملک تو که باقی بادا هست امروز همان رتبت پیغامبری تویی آن سایهٔ یزدان که شب چتر تو کرد آنکه در سایهٔ او روز ستم شد سپری نامهٔ فتح تو سیاره به آفاق برد که بشارت بر فتح […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷
زهی کارت از چرخ بالا گرفته حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته رکاب ترا چرخ توسن بسوده عنان ترا بخت والا گرفته به نامت هنر فال فرخنده جسته به یادت خرد جام صهبا گرفته زهی نعل شبدیز و لعل کلاهت ز تحتالثری تا ثریا گرفته به هنگام جود و به گاه سخاوت دل و […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ – سوگندنامهای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده
ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری وز نفاق تیر و قصد ماه و سیر مشتری کار آب نافع اندر مشرب من آتشیست شغل خاک ساکن اندر سکنهٔ من صرصری آسمان در کشتی عمرم کند دایم دو کار وقت شادی بادبانی گاه انده لنگری گر بخندم وان به هر عمریست گوید زهرخند ور بگریم وان […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸ – در مدح عمادالدین فیروز شاه عادل
ای تیغ تو ملک عجم گرفته انصاف تو جای ستم گرفته اقبال جناب ترا گزیده باقی جهان جمله کم گرفته پشتی شده در نیک و بد جهان را هر پشت که پیش تو خم گرفته از نام خدای و رسول نامت ترکیب حروف و رقم گرفته وآنگه ز زبان بیعناء سکه در چهره زر و […]
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ – در مدح صدر اجل خواجه مجیرالدین محمد
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت سپهر عفو و خشمت نقشبند عزت و خواری به آسانی فکندی سایهٔ حشمت بر آن پایه […]