شمارهٔ ۱ – له ایضا – (کانچه دل اندر طلبش میشتافت – در پس این پرده نهان بود، یافت)
تا به کنون پردهنشین بود یار هیچ در آن پرده نمیداد بار خود به طلب دیدم و راهی نبود راه طلب داشتم از پرده دار یار من از پرده همی کرد زور دل ز پی پرده همی گشت زار چون که دل پردهنشین چندگاه بر درش آویخته شد پردهوار گفت: گر از پردهٔ خود بگذری […]
شمارهٔ ۲ – وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی – فی طریق الهوی کمایاتی)
در خرابات عاشقان کوییست وندر آن خانه یک پریروییست طوقداران چشم آن ماهند هر کجا بسته طاق ابروییست در خم زلف همچو چوگانش فلک و هر چه در فلک گوییست به نفس چون مسیح جان بخشد هر کرا از نسیم او بوییست ورقی باز کردم از سخنش زیر هر توی این سخن توییست من ازو […]