غزل شمارهٔ ۸۸۶
ای نسیم سحر، چه میگویی؟ از بت من خبر چه میگویی؟ به جز آن کم ز غم بخواهد کشت چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟ میدهم در بهای وصلش جان میبری، یا مبر، چه میگویی؟ با تو بار سفر دل من بود چیست بار سفر؟ چه میگویی؟ من از آن لب سخن همی پرسم تو حدیث […]
غزل شمارهٔ ۸۸۷
بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟ دلت را چیست در خاطر چه سرداری؟ چه میگویی؟ من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟ مرا گفتی که: زاری کن، که فریادت رسم روزی کنون چون زاریم دیدی، ز بیزاری چه میگویی؟ دمی خواهم که سوی من قدم را […]
غزل شمارهٔ ۸۷۷
هرگزت عادت نبود این بیوفایی غیر ازین نوبت که در پیوند مایی من هم اول روز دانستم که بر من زود پیوندی، ولی دیری نپایی میکنم یادت بهر جایی که هستم گر چه خود هرگز نمیگویی: کجایی؟ رخ نمودن را نشانی نیست پیدا نقد میبینم که رنجی مینمایی گر نپرسی حال من عیبی نباشد کین […]
غزل شمارهٔ ۸۷۸
ای در دل من چو جان کجایی؟ وی از نظرم نهان کجایی؟ کردی ز برم کناره چونی؟ رفتی بدر از میان کجایی؟ پیش آمدی از زمین چه چیزی؟ بگذشتی از آسمان کجایی؟ گفتی که: من از جهان برونم ای از تو پر این جهان، کجایی؟ در هیچ مکان نهای و بیتو نادیده کسی مکان، کجایی؟ […]
غزل شمارهٔ ۸۷۹
چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟ در وصلی بگشایی ز درم باز آیی؟ از برم صبر و قرار و دل و دانش بردی نام اینها نبرم گر به برم باز آیی چون ز هجر تو شوم کشته بیایی، دانم چه تفاوت کند ار زودترم باز آیی؟ گر بدانم که کجایی؟ به سرت […]
غزل شمارهٔ ۸۸۰
با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی روزی هزار نوبت از شمع عارض خود ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی مویی وفا ندارد در […]
غزل شمارهٔ ۸۸۱
ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد هر کس قدحی در کف و ما کشتهٔ بویی من شیشهٔ خود بر […]
غزل شمارهٔ ۸۸۲
زهی! حسن ترا گل خاک کویی نسیم عنبر از زلف تو بویی رخت بر سوسن و گل طعنهها زد که بود این ده زبانی، آن دو رویی نیامد در خم چوگان خوبی به از سیب زنخدان تو گویی سر زلفت ز بهر غارت دل پریشانست هر تاری به سویی شدی جویای بالای تو گر سرو […]
غزل شمارهٔ ۸۸۳
گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟ گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟ گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی گفتم: از هجر لبت […]
غزل شمارهٔ ۸۸۴
خانهٔ تحقیق را ماه شبستان تویی انفس و آفاق را میوهٔ بستان تویی از ره صورت ترا آدم خاکیست نام چونکه به معنی رسی صورت رحمان تویی مهد سلیمان کشید باد به تاثیر مهر مهد سلیمان بهل، مهر سلیمان تویی داروی دردی که هست از در غیری مخواه درد دل خویش را دارو و درمان […]