شمارهٔ ۲۳

تا از برم آن یار پسندیده برفت خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت

شمارهٔ ۸

گه گویم : کار ترا گیرم سست خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست چون عزم رهی شود درین کار درست از جان باید گرفتن آغاز نخست

شمارهٔ ۲۴

ای گشته پراکنده سپاه و حشمت گرینده ندیمان و غریوان خدمت بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت خون می بارد ز دیده شیر علمت

شمارهٔ ۹

سوز دل من ز بهر بار غم تست اشک چشمم بهر نثار غم تست این جان که ز دست او بجان آمده ام زان می دارم که یادگار غم تست

شمارهٔ ۲۵

ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور تو رخش پور دستان خرمنج بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج

شمارهٔ ۱۰

آن کیست که آگاه ز حس و خردست : آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست کارش نه چو جسم و نفس داد و ستدست آگاه بدو عقل و خود آگه بخودست