شمارهٔ ۳۵

ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد

شمارهٔ ۵۱

با عشق بتان چو اوفتادت سروکار خورشید شود همان بشادی بیدار از دولت و از روز بهی دل بردار عاشق نبود روز بد و دولت یار

شمارهٔ ۶۷

ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ از شهر بباغ با دلی پر غم و داغ باغ ار چه بود جای تماشا و فراغ دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ

شمارهٔ ۳۶

بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند تیغت شستی بخون و خوردی سوگند گر من بهلاک خویش گشتم خرسند باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند

شمارهٔ ۵۲

چون بر کشی آن بلارک گوهردار بر مرکب تازی فگنی زین افزار هر موی جداگانه بر اندام سوار فریاد همی کند که : شاها ، زنهار

شمارهٔ ۶۸

تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ دیدم نه باختیار خود هجر ترا مردم نه باختیار خود بیند مرگ