حافظ شاعر
دیوان حافظ با این که بسیار مورد توجه ادیبان و مصححان و از طرف دیگر عموم مردم بوده، اما شاید به جرئت بتوان گفت این همه زمانی که روی آن صرف شده و این همه آدم که بر روی آن پژوهش کرده اند، نه بر اساس حجم نفر – ساعت کار انجام شده بازده مناسبی […]
بنشینم و صبر پیش گیرم
ای سرو ِ بلند ِ قامت ِ دوست وه! وه! که شمایل ات چه نیکو ست در پا یِ لطافت ِ تو میراد هر سرو ِ سهی که بر لب ِ جو ست نازک بدنی که مینَگُنجد در زیر ِ قبا چو غنچه در پوست مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که […]
ایوان مدائن خاقانی
همه ما ( ایوان مدائن را آیینه ی عبرت دان) را شنیده ایم و به کار هم برده ایم. دست کم عبارت «آیینه ی عبرت» بعید است به گوش ِ کسی نا آشنا باشد. اما گاهی طولانی بودن متن و دشوار بودن واژه ها، سبب شده که متن و شعری را نیمه رها کنیم یا […]
چه دانم های بسیار است
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دل ام را دوزخی سازد دو چشم ام را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام در اندازد میان ِ قلزم ِ پر خون زند موجی بر آن کشی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فرو ریزد ز گردش […]
چالش کتاب
دو دوست گرامی من را به چالش کتاب دعوت کرده اند! هنوز درست نمی دانم چیست ولی خب چیز جالبی به نظر می آید! کسی که به چالش دعوت شده باید ده کتابی که برایش تاثیر گذار بوده نام ببرد و ده دوست دیگرش را دعوت کند. ناخودآگاه آدم کتاب ها را از بچگی به […]
لذت مکاشفه در متون کهن
اگر هنوز شروع به خواندن این یادداشت نکرده اید و دنبال متن و یادداشت هایی برای قصیده ی ایوان مداین خاقانی هستید، پیشنهاد می کنم از این یادداشت در گذرید و یادداشت تکمیل شده را در این لینک ببینید: ایوان مدائن خاقانی آن یادداشت جدید تر است و دوباره نویسی شده است. این یادداشت ناقص […]
نفحات وصلک اوقدت جمرات شوقک فی الحشا
نَفَحاتُ وَصلِک اَوقَدَت جَمَراتُ شَوقِک فِی الحَشا ز ِ غمات به سینه کم آتشی که نزد به سینه کما تشا تو چه مظهری که زجلوهیِ تو صدای صیحهیِ قدسیان گذرد ز ِ ذُروهیِ لامکان که خوشا جمال ِ اَزَل خوشا همه اهلِ ِ مسجد و صومعه، پی ِ وِرد ِ صبح […]
زبان
بارها شده وقتی فیلمی را می بینم، در جاهایی می خواهم حرفی با بغل دستی بزنم. و حس ام را در مورد ِ داوری یِ آن چه اتفاق می افتد یا نظرم را به او بگویم. (یا بشنوم) یا گاهی که فوتبال می بینم، و طرف دار ِ یکی از تیم ها هستم، و وقتی […]
نام: خان کیشی ؛ رنگ چشم: میشی
نام: خان کیشی رنگ چشم: میشی کارنامه در پیادهروی ۴۷ شعری خواندم ملیحه خندید ß مثل ِ خندهی ملیح گفتم بالاخره بله یا خیر؟ گفت: خیر است انشاءالله! ß ایهام تناسب بعد در اتاق ۵۷ شعری خواندند باران گرفت و صیغه جاری شد همانشب، شعری خواندیم تخت سرفه کرد عرفان سروده شد ßاگر منظور […]
حاشیه بر کتاب اکبر اکسیر
حاشیه خیلی وقت پیش بود که این کتاب را دست گرفتم. حاشیههایی که روی ِ کتاب نوشته بودم و چیزهایی که یادداشت کرده بودم، کنار ِ هم گذاشتم خیلی زیاد شدند. چند تا از قلماندازهای ِ کنار ِ یادداشتها را بدون ِ ویرایش و ساختار بندی عینن میگذارم خیس بخورد. سر ِ وقت شاید یه […]