قصه ی امیر

قصه ی امیر

بارون امشب توی ایوون

مثله آزادی تو زندون

بی صفا بی تحرک بی ریا بود

توی زندون

میکَّنه جون

مرد با همت میدون

توی فکره رای فرجام امیره

بی سرانجام

نداره حتی رفیقی

که بگه دردشو

درد دیدن و نگفتن

بی سرانجام

توی فکر آسمونه

که بباره

بلکه تو قطره بارون

بِتونه اشک خدا رو هم ببینه

نمی دونه

حتی اشکم

دیگه فایده ای نداره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *