روخوانی شعر با صدای سهیل قاسمی
تصحیح قزوینی غنی
شماره ۳۵
برو به کار ِ خود ای واعظ! این چه فریاد است؟
مَرا فتاد دل از رَه، تو را چه افتادهست
میان ِ او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهئیست که هیچ آفریده نگشادهست
به کام تا نرساند مرا لباش، چون نای
نصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باد است
گدا یِ کو یِ تو از هَشت خُلد مُستغنیست
اسیر ِ عشق ِ تو از هر دو عالَم آزاد است
اگرچه مستییِ عشقام خراب کرد، ولی
اساس ِ هستییِ من ز آن خراب آباد است
دِلا مَنال زِ بیداد و جور ِ یار، که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن داد است
برو فسانه مخوان و فسون مَدَم حافظ
کاز این فِسانه و افسون مرا بسی یاد است
تصحیح پرویز ناتل خانلری
شماره ۳۶
برو به کار ِ خود ای واعظ این چه فریاد است
مَرا فتاد دل از رَه تو را چه افتادهست
به کام تا نرساند مرا لباش چون نای
نصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باد است
میان ِ او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهئیست که هیچ آفریده نگشادهست
گدا یِ کو یِ تو از هَشت خُلد مُستغنیست
اسیر ِ بند ِ تو از هر دو عالَم آزاد است
اگرچه مستییِ عشقام خراب کرد ولی
اساس ِ هستییِ من ز آن خراب آباد است
دِلا مَنال زِ بیداد و جور ِ یار، که یار
تو را نصیب همین کرده است و این دادست
برو فسانه مخوان و فسون مَدَم حافظ
کاز این فِسانه و افسون مرا بسی یاد است
اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت یکم:
مرا فتاده دل
بیت دوم:
بکام تا نرسد لب من از لبش چون نای
بیت چهارم:
اسیر عشق تو از هر دو عالم
بیت پنجم:
اساس هستی من
زان خرابی
زان خراب افتادست
بیت ششم:
ز بیداد جور یار
همین داد و این ترا دادست | همین کرد و این از آن دادست
بیت هفتم:
فسانه مگو و فسون مخوان
که این فسانه و افسون بنزد ما بادست
ترا بسی یادست
حافظ شیراز به روایت احمد شاملو
شماره ۳۷
برو به کار ِ خود ای واعظ، این چه فریاد است؟
مَرا فتاده دل از کَف، تو را چه افتادهست؟
به کام تا نرساند مرا لباش، چون نای
نصیحت ِ همه عالَم به گوش ِ من باد است.
اگرچه مستییِ عشقام خراب کرد تمام
اساس ِ هستییِ من ز این خرابْ آباد است.
گدا یِ کو یِ تو از هَشت خُلد مُستغنیست
اسیر ِ بند ِ تو از هر دو عالَم آزاد است.
دِلا مَنال زِ بیداد و جور ِ یار، که یار
تو را نصیبه همین کرده است و این دادهست.
میان ِ او که خدا آفریده است از هیچ –
دقیقهئیست که هیچ آفریده نگشادهست.
برو فسانه مخوان و فسون مَدَم حافظ!
کاز این فِسانه و افسون مرا بسی یاد است.
حافظ به سعی سایه
شماره ۳۴
برو به کار ِ خود ای واعظ این چه فریاد است
مَرا فتاد دل از رَه تو را چه افتادهست
به کام تا نرساند مرا لباش چون نای
نصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باد است
میان ِ او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهئیست که هیچ آفریده نگشادهست
گدا یِ کو یِ تو از هَشت خُلد مُستغنیست
اسیر ِ بند ِ تو از هر دو عالَم آزاد است
اگرچه مستییِ عشقام خراب کرد ولی
اساس ِ هستییِ من ز آن خراب آباد است
دِلا مَنال زِ بیداد و جور ِ یار که یار
تو را نصیب همین کرده است و این دادست
برو فسانه مخوان و فسون مَدَم حافظ
کاز این فِسانه و افسون مرا بسی یاد است