ای شاه ، جهان زود بکام تو شود دینار و درم زود بنام تو شود آزاده بسی زود غلام تو شود دین تو سن دهر زود رام تو شود
عقل تو ببخت رهنمای تو بسست در سمع فلک لفظ ثنای تو بسست تاج سر قدر خاک پای تو بسست در شخص هنر روان ز رای تو بسست
در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد وز مهر تو جان چو مهر افروخته باد در آتش سودای تو دل همچو سپند در پیش تو بهر چشم بد سوخته باد
چون قفل نشاط را شود باغ کلید از ساعد گل روی بجو جام نبید گردون ز بساط ابر در دامن خوید در شاخ زمرد افگند مروارید
از برف سر کوه چو ذات الحبکست وین برف پرنده در هوا بس سبکست ای شاه جهان ، بنده ز سرما تنکست کوه و درو دشت گنبدان بس خنکست
یزدان خرد و کمال راه تو نهاد اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد گردون ز جمال پایگاه تو نهاد عالم عرض جوهر جاه تو نهاد