دل تنگم از ان جهان پیوسته ………………………………… کی بگسلم از مهر چنان دلبندی ؟ چون هست رگ عشق بجان پیوسته
چون پیش دل این هجر بناکامه نهم پروین ز سر شک دیده بر جامه نهم در نامۀ تو چو دست بر خامه نهم خواهم که دل اندر شکن نامه نهم
از جور و ستیز تو بهر بیهده ای در هر نفس از سینه بر آرم سده ای ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای
بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم بازیدن عشق تو امید اندر بیم سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم چون در بر تو دل چو سنگ اندر سیم
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط بخون ماست زود آوردی
هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد گر من نفسی شادزیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟