شمارهٔ ۴۷
المنه لله که خورشید خراسان از برج شرف گشت دگر باره درخشان المنه لله که آراست دگر بار دیوان خراسان بسزاوار خراسان المنه الله که از کشتی عصمت شد نوح نبی بی خطر از آفت توفان المنه الله که یوسف بامارت بنشست و عدو گشت اسیر چه خذلان در دیدۀ دینست خردمندی او نور در […]
شمارهٔ ۳۲
ایا بجود و بآزادگی بدهر مثل جهان بکلک تو و کف تو فکنده امل چگونه رنجه نباشم برنج تو ؟ که مرا ز نعمت تو بود مغز استخوان بمثل اگر ز فکرت تو دوش خواب خوش کردم چه من رهی ، چه پرستندگان لات و هبل وگر خلاص تو امروز دیرتر بودی بجان بنده غم […]
شمارهٔ ۴۸
دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک گاه آهسته همی خورد قدحهای گران نافه ها یافت ازو خانه پر از مشک سیاه […]
شمارهٔ ۳۳
اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال با دعا و با تضرع دستها بر داشتند پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال نصرة دین و دوام دولت و امن جهان صحت نفس و بقای مهتر نیکو حصال هست نیکو ظاهرش ، چون هست نیکو باطنش آینه چون […]
شمارهٔ ۴۹
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان برنگ لاله می از یار لاله روی ستان جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم می جوان بجوان ده درین بهار جوان بشادکامی امروز داد خویش بده کجا کسی که ز فردا پذیرد از تو ضمان ؟ نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد چگونه […]
شمارهٔ ۳۴
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال درر چو لاله شود لعل در دهان صدف چون آب موج زند سیم در مسام جبال بریخت برگ گل مشکبوی پروین شکل چو جرم پروین بر آسمان کشید اشکال ز خوید […]
شمارهٔ ۱۹
خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار یکی ز جشن عجم جشن خسرو افریدون یکی ز دین عرب دین احمد مختار جهان بسان یکی چادری شدست یقین کجا ز عید و ز نوروز پود دارد و تار ز روی پیری گلزار چون زلیخا […]
شمارهٔ ۳۵
از هری گر سوی اوغان شوی،ای باد شمال باز گویی زهری پیش ملک صورت حال گویی : آن شهر،کجا بود دل بخت بدو شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو هم بران سان که عرب نوحه کند بر اطلال جمله کاشانۀ آن شهر طلالند امروز جغد کاشانه […]
شمارهٔ ۲۰
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار از زخم زلفش برگ سمنش غالیه پوش سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست بوی نو […]
شمارهٔ ۳۶
ایا از ملک زادگان فخر عالم نژاد ترا ملک عالم مسلم نه در طالع دشمنان تو یک عز نه اندر دل دوستان تو یک غم همی پیش چشم من آید که گیتی بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم بر مح چو افعی کنی مر عدو را رگ و پی در اندام افعی و ارقم دم نای […]