شمارهٔ ۲۷
چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟ یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست کی بود هرگز بهاری خوشتر از دیدار یار ؟ با گلستان شکفته بر […]
شمارهٔ ۴۳
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او […]
شمارهٔ ۲۸
ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز صد کس نیازمند من و من بجاه تو در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز امروز بی تو خیره و سرگشته مانده […]
شمارهٔ ۴۴
رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من ما هست بر صنوبر و مشکست بر سمن با ماه و با صنوبر او نور و راستی اندر سمن طراوت و در مشک اوشکن این هر چهار فتنۀ دین دیده و دلند بر هر چهار من بدل و دیده مفتتن قدم بنفشه وار شد و رخ […]
شمارهٔ ۱۳
همایون جشن عید و ماه آذر خجسته باد بر شاه مظفر امیر انشاه بن قاورد جغری جمال دین و دین را پشت و یاور خداوندی ، کجا کوته نماید بپیش خطی او خط محور اگر خورشید بودی دست رادش شدی جرم زمین یاقوت احمر زمین باران جودش گر بیابد بجای سبزه روید از زمین زر […]
شمارهٔ ۱۴
چه روز بود که آن ، ماهروی سیمین بر برسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر ؟ حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف بلا رگی کهن آزموده اندر بر برنگ چهرۀ من بر حمایلش کوکب چو آب دیدۀ من بر بلارگش گوهر بروی ماه بر ، از تیره شب نموده نگار بسیم خام بر ، از […]
شمارهٔ ۱۵
از آن دو عارض سوسن نمای لاله اثر بنفشه وار فرو برده ام بزانو سر ز فرقت رخ او بسکه خون همی بارم بسان چشم همایست چشم من بصور بنفشه رویم و سیمین سرشک از آنکه بتم ز سیم خام برآرد همی بنفشۀ تر عدوی عنبر و خصم شمامه گشتم ، از آنک شمامۀ ز […]
شمارهٔ ۱۶
بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر لاله سازد کوه را پر پشته از شنگرف وقار دست سوسن نقرۀ نا پخته دارد […]
شمارهٔ ۱
چه جر مست اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟ چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا فلک کردار برخیزد ، […]
شمارهٔ ۱۷
عید مبارک آمدو بر بست روزه بار زان گونه بست بار که پیرار بست و پار در طبع روزه دار گه آمد که هر زمان میل شراب دار کند طبع روزه دار بی شک بطبع عید خوش آیدش آنکه او در باغ گل نماید و در راغ لاله زار در دست ازو ستاره و دو […]