شمارهٔ ۶
رمضان موکب رفتن زره دور آراست علم عید پدید آمد و غلغل برخاست مرد میخوار نماینده بدستی مه نو دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟ مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟) در سراییدن چنگست و در الحان نواست نی و می هر دو بدور وی همی فخر کنند بسرایی […]
شمارهٔ ۲۲
بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف بجای نظم سخن در سواد او زنگار که ما بشرط امارت بباغ نامزدیم بحکم جنبش دریای صاعقه کردار […]
شمارهٔ ۷
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد یا روزگار کینه کش از مرد دانشست یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام از مردم بخیل سبک بار سگ […]
شمارهٔ ۲۳
جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید باز باید شد بر راه طرب پیش بهار مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار شب و روز از می و شادی و سماع دلبر نبود […]
شمارهٔ ۸
عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟ که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره بر آن هر پیکری تابان ، زلعل مشکبوی افسر کنون هر صورتی دارد ز رنگ […]
شمارهٔ ۲۴
اکنون که تر و تازه بخندید نو بهار ما و سماع و بادۀ رنگین و زلف یار آن زر سیم خمره و لعل بلور درج یاقوت سیم حلقه و مرجان در شعار خورشید برج بره و ناهید چرخ بزم مریخ طبع سفله و ماه گل عذار از ارغوان تبسم و از زعفران فرح از مشک […]
شمارهٔ ۵۹
مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه که با سعادت زهره است و باطراوت ماه سعادتی که همه در روان گشاید طبع طراوتی که همه بر خرد ببندد راه اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود تو آفتابی و هست آسمان تو خر گاه بشکل مار و برنگ زمردست یقین سیاه زلف و […]
شمارهٔ ۶۰
مبارکی و سعادت نمود روی بشاه از آن مبارک و مسعود تحفهای زاله چه تحفه ایست ؟ یکی فر خجسته فرزندست موافقان را شادی فزای و انده کاه بشهریاری و شاهی تمام نسبت او زهر دو روی نسب شهریار و زادۀ شاه نه پادشاه چنو بیند از فراز و نشیب نه شهریار چنو یابد از […]
شمارهٔ ۶۱
ز روی و قد تو بی شک صنوبر آید و ماه ز روشنی و بلندی که هستی ، ای دلخواه اگر صنوبر و ماهی شگفت و طرفه است این شگفت و طرفه بود مردم از صنوبر و ماه و شاق حلقۀ زلف ترا بشهر ختن شود بنافه درون حلقه حلقه مشک سیاه غلام و بندۀ […]
شمارهٔ ۶۲
چو کوس عید ز درگه بکوفتند پگاه پگاه رفت بعید آن نگار زی درگاه بشاخ سوسن آزاد برفگنده قبا ببرگ سنبل خوشبوی بر نهاده کلاه بهر زمین که بر افگنده سایۀ رخ و زلف گل سپید بر و توده گشت و مشک سیاه ز روی و قدش بر سرو ماه پیدا شد بجوشن اندر سرو […]