پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست […]

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستۀ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت […]

زادن سام نریمان

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر […]

داستان قباد کاوه

چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهان پدرم از جهان جز مر او را نخواست به شمشیر گیتی ازو گشت راست از اورنگ برکند ضحاک را سپرد افسرش زیر پی خاک را ز گرشاسب ما بیش بردیم […]

داستان گرشاسب با شاه طنجه

کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی طنجه شد پهلوان سپاه ز دریا و خشک آنچه آورده بود به دست شه طنجه بسپرده بود که تا باز خواهد چه آرد هوا بدین کرده بُد مرد چندی گوا سرآمد مر آن شاه را […]

رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

سپیده چو شب را به بر درگرفت شبش کرد بدرود و ره برگفت ببد سیم دریا زمین زرّ زرد خم آهن کُه و آسمان لاژورد گرفتند گردان به کین ساختن جهان از یلان گشت پر تاختن ز غرّیدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز جرنگ درای سته مغز کیوان و بی هوش […]

جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

چو شاه حبش سوی خاور گریخت همه رخت و دینار و گوهر بریخت شه روم بنشست بر تخت عاج درآویخت زایوان پیروزه تاج دو لشکر به هم کینه خواه آمدند دلیران ناوردگاه آمدند غو کوس تند شد و گرد میغ در آن میغ خون آب شد برق تیغ برآویخت یک باره با مهر خشم خرد […]

گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

سپهبد چو از طنجه برگاشت باز بگشت اندر آن مرز شیب و فراز همی خواست تا یکسر آن بوم و بر ببیند که کم دید بار دگر چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل بدو رودی از آب پهنا دو میل درختان رده کرده بر گرد رود تنه لعلگون شاخهاشان کبود بدان شاخ ها […]

باز گشت گرشاسب به ایران ص۳۹۸

به ایران سوی شاه با فرّهی چو آمد به شاه کیان آگهی() پذیره شدش منزلی بیش و کم نشست از بر تخت با او به هم ببوسید و پرسید چیزی که دید سپهبد همی گفت و شه زو شنید پس آن چرم پتیاره کآورده بود بیآورد و شاه و سپه را نمود کهی بد دو […]

سپری شدن روزگار گرشاسب

از آن پس جهان پهلوان گاه چند همی زیست خرم دل و بی گزند چو بر هفتصدش شد سی و سه سال ز تن مرغ عمرش بیفکند بال جهان کند بیخ درنگش ز جای سر زندگانیش را زد به پای به نخچیر بُد روزی آمد ز دشت هم از پی بیفتاد و بیمار گشت بدانست […]