در خاتمت کتاب

شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی و روز نیک اختری ز هجرت براوبر سپهری که گشت شده چارصد سال و پنجاه و هشت چنان اندرین سعی بردم ز بن ز هر در بسی گرد کردم سخن بدان سان که بینا چو بیند نخست بد از نیک زاین گفته داند درست ز گویندگانی کشان نیست […]

نامه گرشاسب به نزد فریدون

سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه نویسنده قرطاس بر برگرفت سر خامه در مشک و عنبر گرفت بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار که بر سیم بارد ز منقار قار سواری سه اسپه پیاده روان تنش رومی و چهره از هندوان همان شیرخواره کش از قیر شیر ز گهواره […]

خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با لشکر از پیشباز دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش ز برگستوان دار و از درع پوش ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای دو صد پیل در دیبه رنگ […]

پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست […]

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستۀ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت […]

زادن سام نریمان

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر […]

دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

سپهدار از آنجا بشد با گروه همی آب جست اندر ان گرد کوه چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مَرغی خوش و تازه دید در آن سابه بنشست و شد ز آب سیر سر وتن بشست و بر آسود دیر برهمن یکی پیرخمّیده پشت برآمد ز کازه عصایی به مشت ز پیریش […]

نامه گرشاسب به فغفور چین

و زآن سو همان روز کاو رفته بود سپهبد نبیسنده را گفت زود یکی نامه آکنده از خشم و کین بیارای نزدیک فغفور چین بگو باژ و ساو آنچه باید بساز چو خاقان یغر پیش آی باز وگرنه به پای اندر آرم سرت نهم بر سر از موج خون افسرت چو گریان بتی گشت کلک […]

پرسش دیگر از جان

سپهدارگفتنش سر سرکشان که از جان مراخوب دادی نشان ولیکن چو رفتنش را بود گاه کجا باشدش جای و آرامگاه ورا گفت بر چارمین آسمان بود جای او تابه آخر زمان به قندیلی اندر ز پاکیزه نور بود مانده آسوده وز رنج دور چو باشد گه رستخیز و شمار به تن زنده گرداندش کردگار گزارد […]

جنگ نریمان با پسر فغفور چین

نریمان سپاه از ره آورد بود همان گاه خواندش سپهدار زود یل زاولی ده هزار از شمار گزین کرد وز ایرانیان شش هزار بدو داد و کارش همه کرد راست بدو گفت کاین رزم دیگر تراست نریمان یل رفت و لشکر کشید برابر چو نزدیک خاقان رسید بزد خیمه و صد سوار از سران گزین […]