شمارهٔ ۱۶۶
هر سال بهکار ملک بیدار تری چون گوی زنی شها و چوگان بازی هر روز سخی تری و دیندارتری چوگان ز خمیده قد ایشان سازی
شمارهٔ ۱۶۷
هر دم زادمیا خجسته دیدار تری با خیل مخالفان نبرد آغازی هرچند که مهتری نکوکارتری سَرشان بَدَل گوی همی اندازی
شمارهٔ ۱۶۸
زاهد نکند توبه به زهد ای ساقی هرچند عیان عمل نمود ای ساقی پرکن قدحی شراب زود ای ساقی کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی
شمارهٔ ۱۶۹
خور گوید کاشکی که زرین تنمی تا جام شراب شاه شیر اوژنمی مه گوید کاشکی من از آهنمی تا نعل ستور شاهگیتی، منمی
شمارهٔ ۱۷۰
ای شاه نگویمت که چون گردونی زیراکه به قدر و جاه از او افزونی از قدر و محل همی ندانم چونی گوییکه ز وهم آدمی بیرونی
شمارهٔ ۱۷۱
این مجلس شاه و گلفشان اندروی خلدست و نعیم جاودان اندروی وین خانه و این آب روان اندر وی چرخ است و رهکاهشکان اندر وی
شمارهٔ ۱۷۲
لبیک دهد بخت چو آواز دهی تکبیرکند چو رزم را ساز دهی آنرا که بهدست خویش بگماز دهی اقبال گذشته را بدو باز دهی
شمارهٔ ۱۷۳
یار از غم من خبر ندارد گویی یا خواب به من گذر ندارد گویی تاریکترست هر زمانی شب من یارب شب من سحر ندارد گویی
شمارهٔ ۱۷۴
ای ماه کمان شهریاری گویی یا ابروی آن طرفه نگاری گویی نعلی زده از زرّ عیاری گویی درگوش سپهر گوشواری گویی
شمارهٔ ۱۶۵
ای باخته عشق در جهان با دگری نوشیده سبک می گران با دگری در مذهب دوستی روا نیست چنین من بی تو به غم تو شادمان با دگری