شمارهٔ ۴۹۰ – در هجا

در کف خشم و شهوت و خور و خواب این چنین عاجز و زبون که تویی خویشتن آدمی همی شمری برو ای خر فراخ کون که تویی

شمارهٔ ۴۹۱ – نصیحت

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم تو همه روز رخ آز به خون می‌شویی قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود کانچه من جویم از این […]

شمارهٔ ۴۶۶

ای سر از کبر بر فلک برده گشته گردان چو انجم فلکی به عقابی رسیده از مگسی به سماکی رسیده از سمکی بس بس اکنون که بیش از این نرسد حاش لله دیو را ملکی بر جهان خواجگی همی رانی هنرت چه و نسبت تو به کی نمک دیگ خواجگی جودست نه بخیلی و خشم […]

شمارهٔ ۴۸۲ – در شکایت

مرا پیام فرستی همی که پرسش تو چو چشم دارم بر من سلام چون نکنی کشند پای به دامن درون بلی شعرا چو دست بخششت از آستین برون نکنی

شمارهٔ ۴۶۷ – شراب خواهد

ای کریمی که جرم هفت اختر هست با عرض لطف تو پیکی تویی آن مکرمی که عالم را ضبط کردی به مختصر نیکی هست مهمانکی مرا امروز ترککی تنگ چشمکی قیکی او ز مستی به یک دو می گروست من بدو داد خواهم از سه یکی هیچ باشد ترا ظرافت آن که فرستی به من […]

شمارهٔ ۴۸۳ – مطایبه

دوش مهمان خواجه‌ای بودم اینت نامردمی و اینت سگی دوش تا روز هردو نغنودیم او ز سیری و من ز گرسنگی

شمارهٔ ۴۶۸ – در تقاضا

خداوندا حریفان آمدستند که تا با من کنند امشب عدیلی به زر سیکی نمی‌یابم در این شهر وگرنه نیست در طبعم بخیلی اعانت کن مرا امشب به سیکی و یا بیرون کن اینها را به سیلی

شمارهٔ ۴۸۴ – در شکایت

تو وزیری و منت مدحت گوی دست من بی‌عطا روا بینی شو وزارت به من سپار و مرا مدحتی گوی تا عطا بینی

شمارهٔ ۴۶۹ – در ناخن گرفتن صاحب

سحرگاهی به نزد خواجه رفتم که بفزاید مرا جاهی و مالی به دست خواجه در، ده بدر دیدم کز آن هر بدر بود او را ملالی درآمد مرغکی وانگه به منقار ربود از فرق هر بدری هلالی

شمارهٔ ۴۸۵ – صاحب به حکیم اسبی وعده کرد در تقاضای آن این قطعه را گفته

زهی نفاذ تو در سر کارهای ممالک گرفته نسبت اسرار حکمهای الهی مقال رفعت قدر تو پیش رفعت گردون حدیث پایهٔ ما هست پیش پستی ماهی چو وقفنامهٔ دولت قضا به نام تو بنوشت چهار عنصر و نه چرخ برزدند گواهی تویی که مسرع امرت ندید وهن توقف تویی که عرصهٔ جاهت ندید ننگ تباهی […]