شمارهٔ ۴۷۲ – در هجو سیف‌الدین نامی گفته

تو ای سیف زنگ اجل چون نگیری که الحق به انصاف درخورد آنی بدین تیزی و روشنایی و گوهر ترا در کجا می‌خورد زندگانی نه در دست تقدیر ملکی بگیری نه در حرب ایام خونی برانی ترا ذوالفقار علی خود گرفتم گران قلتبانی گران قلتبانی حقوقی که در گردنت هست واجب به گوش دلت چون […]

شمارهٔ ۴۸۸ – در حکمت و موعظه

صفه‌ای را نقش می‌کردند نقاشان چین بشنو این معنی کزاین خوشتر حدیثی نشنوی اوستادی نیمه‌ای را کرد همچون آینه اوستادی نیمه‌ای را کرد نقش مانوی تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمه‌ای بینی اندر نیمهٔ دیگر چو اندر وی روی ای برادر خویشتن را صفه‌ای دان همچنان هم به سقفی نیک عالی هم […]

شمارهٔ ۴۷۳ – نصیحت

چون ترا روزگار داد به داد تو چرا داد خویش نستانی تا توانی به گرد شادی گرد کایدت گاه آنکه نتوانی

شمارهٔ ۴۸۹ – در قناعت و خویشتن‌داری

مرا دوستی گفت آخر کجایی چرا بیشتر نزد ما می‌نیایی به تشویر گفتم که از بی‌ستوری به بیگانگی می‌کشد آشنایی مرا گفت چون بارگیری نخواهی که از خدمتت نیست روی رهایی به بیت عمادی جوابش بگفتم که گفتمش گفتم که ای روشنایی مرا از شکستن چنان باک ناید که از ناکسان خواستن مومیایی

شمارهٔ ۴۷۴ – معما

ای رای ملک شه معظم مه‌پرور سال‌بخش ثانی ای کرده کلیم‌وار عدلت آبان خدای را شبانی حقا که شوی به مهر مه بر دی ماه به موسم خزانی در دولت تو کراست نیسان کان دولت هست جاودانی بادی همه ساله شاد تا هست روز رجب اصل شادمانی ای خواجهٔ فیلسوف فاضل کز فضل یگانهٔ جهانی […]

شمارهٔ ۴۷۵ – در حسب حال

گویند که چیست حاصل تو ای بی‌حاصل ز زندگانی گویم خطکی و بیتکی چند از نعمتهای این جهانی خطی نه چنین چنانکه باید بیتی نه چنان چنانکه دانی

شمارهٔ ۴۶۰ – حسب حال

کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت خدای بر همه کامیش داد پیروزی کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی برو که عاقل از این اختیار آن بیند که کشت تشنه نبیند ز ابر نوروزی ز شعر نفس تو آن بارهای عار کشید که چون هلال به […]

شمارهٔ ۴۷۶ – در موعظه

ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم کاندر طلب راتب هر روز بمانی رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی نی گوشهٔ کنجی و کتابی بر عاقل بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی گر بی‌خردان قیمت این ملک ندانند ای عقل خجل نیستم از تو که […]

شمارهٔ ۴۶۱ – در مدح فیروزشاه

ای رفته به فرخی و فیروزی باز آمده در ضمان بهروزی از لالهٔ رمح و سبزهٔ خنجر در باغ مصاف کرده نوروزی چون تیر نهاده کار عالم را یک ساعته در کمان تو کوزی تو ناصر دینی و ازین معنی یزدان همه نصرتت کند روزی در حمله درنده‌ای و دوزنده صف می‌دری و جگر همی […]

شمارهٔ ۴۷۷ – این قطعه در شکایت از ملکشاه و نظام‌الملک گفت و متغیر شدند و فتوحی آنرا جواب گفت

کار کار ملک و دوران دوران وزیر این ز آصف بدل و آن ز سلیمان ثانی عالمی از کرم این همه در آسایش امنی از قلم آن همه در آسانی جود ایشان رقم رغبت روزی بخشی عدل ایشان علم کسوت آبادانی تا جهان بیعت فرمان بری ایشان کرد هیچ مختار نزد یک دم بی‌فرمانی غرض […]