رباعی شمارهٔ ۱۷۵

تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟ زو جان نبری گر ز غمش نگریزی خصمان تو بی‌مرند،در معرضشان آخر به مراغه‌ای چه گرد انگیزی؟

رباعی شمارهٔ ۱۷۶

ای خاک تو آب سبزه زار صافی تابوت تو سرو جویبار صافی تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند مانند تو سرو در کنار صافی

غزل شمارهٔ ۸۸۶

ای نسیم سحر، چه میگویی؟ از بت من خبر چه میگویی؟ به جز آن کم ز غم بخواهد کشت چه شنیدی؟ دگر چه میگویی؟ میدهم در بهای وصلش جان میبری، یا مبر، چه میگویی؟ با تو بار سفر دل من بود چیست بار سفر؟ چه میگویی؟ من از آن لب سخن همی پرسم تو حدیث […]

رباعی شمارهٔ ۱۷۷

بد خلق مباش، کز خوش و امانی پیکار مکن کار، که بر جا مانی زنهار! مهل، کز تو بماند دل کس دلها چو بماند ز تو،تنها مانی

غزل شمارهٔ ۸۸۷

بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟ دلت را چیست در خاطر چه سرداری؟ چه میگویی؟ من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن تو در باب من مسکین که هشیاری، چه میگویی؟ مرا گفتی که: زاری کن، که فریادت رسم روزی کنون چون زاریم دیدی، ز بیزاری چه میگویی؟ دمی خواهم که سوی من قدم را […]

رباعی شمارهٔ ۱۷۸

تا چند گریزم و به نازم خوانی؟ من فاش گریزم و به رازم خوانی بس دست خجالت چو مگس بر سر خود خواهم زدن آن روز که بازم خوانی

رباعی شمارهٔ ۱۷۹

صد سال سر خویشتن ار حلق کنی وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی صد بار ز حق دور کنندت به قفا گر یک سر موی روی در خلق کنی

رباعی شمارهٔ ۱۸۰

گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟ اندر پی این منصب و این جاه روی؟ تا کی ز برای زر و سیم دنیا بر اسب نشینی، به در شاه روی؟

رباعی شمارهٔ ۱۸۱

روزی به سرای وصل راهم ندهی یک بوسه از آن روی چو ماهم ندهی گفتی که: نخواستی ز من هرگز هیچ گر زانکه منت هیچ بخواهم ندهی

رباعی شمارهٔ ۱۸۲

در صورت آدم ار فرشتست تویی ور آدمی از روح سرشتست تویی گر می‌نبشتست درین دور کسی آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی