در شرح حال اهل زرق و تلبیس
همه روی زمین نفاق گرفت مردمی ترک اتفاق گرفت از حقیقت به دست کوری چند مصحفی ماند و کهنه گوری چند کور با کس سخن نمیگوید سر قرآن کسی نمیجوید روح قرآن بر آسمان بردند نقد تحقیق ازین میان بردند روز بد را علامت این باشد پیش نیکان قیامت این باشد در جهان نیست صاحب […]
دعا و ختم کتاب
یارب، این نوبر نو آیین را زادهٔ عقل و دادهٔ دین را به تراز قبول نوری بخش خاطرم را ازو سروری بخش توشهٔ راه هوشمندان کن قسمت مردم سخندان کن به رخش تازهدار جانم را شرمساری مده روانم را روی او را به چشم بد منمای به رخش چشم بیهنر مگشای بر دل اهل ذوق […]
در منع تقلید
پی تقلید رفتن از کوریست در هر کس زدن ز بیزوریست من درین کوچه خانهای دارم هم ازین دام و دانهای دارم گر به سالوس دام باز کشم سر خورشید در نماز کشم میتوانم به وقت زراقی مار این زخم را شدن راقی لیکن از اهل راز میترسم زان نظرهای باز میترسم به ادب رو، […]
دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت
مرکب راه را فرو کش تنگ که برون شد ز شهر پیش آهنگ سخن هول آن دو راه مگوی پیش کوران حدیث چاه مگوی شب تاریک و دیو و بیغوله راه تاریک و دوله بر دوله رفتنی کیست اندرین گوشه؟ گو: منه رخ به راه بیتوشه تا جوازی مگر به دست کند چارهٔ امن و […]
در سبب مرگ طبیعی
پیش ازین کردمت ز حال آگاه که: سه روحند جسم را همراه کار هر یک پدید و مدت کار وین سخن باز میکنم تکرار تا چهل سال روح روینده میکند کار در تن بنده تن او باشد اندر افزونی متفاوت به چندی و چونی چون گذشتی از آن، نبالد تن هر دم از زحمتی بنالد […]
در ذکر معاد و تجرد کلی
چون تعلق برید جان از جسم نبود حال جان برون زد و قسم: گر نکوکار بوده باشد، رست ورنه در خاک خوار ماند و پست نفس اگر پاک و گر پلید بود منزل هر یکی پدید بود هر یکی را در آن جهان جاییست وندران منزلی و ماواییست وین بدن را عذاب گوری هست در […]
در تدبیر این سفر
گر مریدی ز دار دور شود در مریدی در آن حضور شود چون ترا نیز عزم این راهست دل تو زین عزیمت آگاهست رخ به راه آر و رخت بر خر نه جای پرداز و پای بر در نه چار عنصر به چار میخ در آر شاخ تن را ز بار وبیخ درآر مرم از […]
در عروج روح به عالم اصلی
پدری داری اندرین بالا گشته در اصل و در گهر والا گر ازین قبه ره به دریابی خویش را پیش آن پدر یابی پدرت را برادران هستند همه را جفت و مادران هستند سر به سر نور و جمله روحانی فارغ از ننگ عالم فانی طلب آن تبارو خویشی کن روی در روی فضل و […]
حکایت
بود روزی مسیح و یارانش دانش اندوز و راز دارانش سخن عشق را بیان میکرد فاش میگفت و پس نهان میکرد در میان سخن چو یارانش خسته دیدند و اشک بارانش خواستندش نشان عشق و دلیل گفت: فرداست روز نار و خلیل روز دیگر چو رخ بکار نهاد پای بر دستگاه دار نهاد گفت: اگر […]
درتحقیق وصول عرفی
عشق از آنسوی عقل گیرد دوست و آن کزان سوی عقل باشد اوست هرچه بالای طور عقل بود نه به تدبیر و غور عقل بود دلت اینجا ز دل جدا گردد هر که اینجا رسد خدا گردد عقل را زیر دست سازد عشق علم را نیز مست سازد عشق این دو را از میان چو […]