در مرتبهٔ عقل و جان

پیش ازین آدمی و این آدم دیو بود و فرشته در عالم چون رسید آدمی ز عالم جود عزتش را فرشته کرد سجود با روانش ملک چو خویشی داشت پیش دیدش که رخ به پیشی داشت هر چه جمع فرشته و ملکند از قواهای انجم و فلکند چون کنند از محل خویش نزول شکلهای دگر […]

حکایت

مرشدی را ملامتی افتاد در مریدان قیامتی افتاد به خصومت میان فرو بستند وز پی خصم او برون جستند زان مریدان یکی که داناتر به فنون هنر تواناتر در تحمل ز بس تمام که بود بنجنبید از آن مقام که بود حاضری چون دلش شکیبا دید از وی آن حال را نه زیبا دید گفت: […]

در معنی دل

عرش رحمن دلست، اگر دانی دل باقی، نه این دل فانی دل باقی محل نور خداست دل فانی ازین محله جداست ز آسمان گر بیفتی اندر خاک به از آن کت بیفگند دل پاک هر که دل دارد این دلیلش بس خود رسولست و این رسیلش بس دل، که سیمرغ را شکار کند چرخ زالش […]

در ترک و تجرید

بی‌درم باش، ارت سرد نیست کاولین گام عاشقان اینست این ده و باغ و بچه وزن تو غول راهند و غل گردن تو غل و غولی چنین گذاشته به داشت چون بد بود، نداشته به دل که وحدت سرای این راهست پاک دارش،که خلوت شاهست روی دل جز در آن یگانه مکن مرغ دینی، هوای […]

در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک

عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست نفس نطقی و روح انسانی دل تست، این رواست گردانی علت آن دو چیست؟ حضرت هو سبب این دو دل، ولی دل کو؟ زان دو زاد و ز هر دو آزادست کو یکی و آن یکیش بر بادست دل کند ناز و خود چنین باشد […]

در فایدهٔ جوع

قوت دل ز عقل و جان باشد قوت تن ز آب و نان باشد خانه خالی بود، حضور دهد تن خالی فروغ و نور دهد علم جویی، به ترک سیری کن جان طلب میکنی، دلیری کن سر خاری بخور، مشوه خیره تا نگردد دلت چو تن تیره صیقل نفس چیست؟ کم خوردن آفت عقل؟ نفس […]

در عشق

عشق و دل را یک اختیار بود عقل و جان را دویی حصار بود ز آستان عقل پیشتر نرود عشق خود ز آشیان بدر نرود بال دل چیست؟ عشق دیوانه بند جان کیست؟ عقل فرزانه عشق دیوانه را چو برخوانند عقل فرزانه را بدر مانند هر که عاشق نشد تمام نگشت وانکه در عشق پخت […]

در فضیلت بی‌خوابی

عز ناخفتن، ار تو هستی کس نص یا «ایهاالمزمل» بس شود از آب چشم و بیداری بر زبان چشمهٔ سخن جاری خواب را گفته‌ای برادر مرگ چون نخسبی نمیزنی در مرگ دل شب زنده‌دار زنده بود قالب خفته سرفگنده بود خواب خون در بدن فسرده کند زندگان را به رنگ مرده کند جز شب تیره […]

در معنی سماع

عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود آن زمانت رسد سراندازی کانچه داری جزو براندازی دف چه باید؟ که زخم پنجه خورد نی ز دست و ز دم شکنجه خورد تا تو در چرخ وای وای زنی همچو مصروع دست و پای زنی لب آن از دمیدن آبله کرد کف این […]

در خاصیت گوشه گرفتن

خوبرویان چو رخ همی پوشند عاشقان در طلب همی کوشند یافت عنقا به عزلت و دوری قاف تا قاف نام مستوری هر که او عزلت اختیار نکرد دست با دوست در کنار نکرد خنک آنکس که او برید از خلق دامن و روی در کشید از خلق کار اگر با خدات خواهد بود این تعلق […]