سکینه
هستی سکینه! تو همراه و همسرم روحی به جان من و من چو پیکرم شادی به خانه مرا از چراغ توست با بقچه ای زِ صفا آمدی بَرم چون نو گلی که خدا داده دست من از روی حکمت و تدبیر و از کرم « محسن » به خانه ی دل، روزنی گشود آمد « […]
ای فرح
چون فرح بخشی فرح ! بر هر دل غم دیده ای مطمئنّم گل زِ بستان کرامت چیده ای خوی انسانی تو را بس زینتی زیبا بود بوته ی جان را بدان، آب صفا پاشیده ای صولت مردی به خود داری؛ نشان از دلبری این ملاحت را از آن، بر چهرِ جان بخشیده ای این دل […]
عزیز ورنیه
دست ار دهد عزیزِ امامی به دست کار چرخی به صنعت آورد از روی ابتکار ورنیه را به صنعت و ایمان بنا نمود انسانی اینچنین سزد از بهر افتخار چون ترکمان ببالد از این زاده اش عزیز دارد بر او درود صمیمی چه بی شمار اوصاف همّتت بشنیدم من ای عزیز! نا دیده عاشقت شدم […]
پور خلخالی
که پور مامِ وطن شد چو پور خلخالی؟ که وقف خدمت میهن بود نه رمّالی به ساز « سریه » و سوز محبّت و عشقی گلیم خانه ی بختی ببافد او؛ عالی معلّمی بوَد او، تاجور به ملک صفا زِ کینه جام دلش هر زمان بود خالی من این جوانی دل را بنازم اندر او […]
استاد اقتصاد
در دست دینی افتد اگر چرخ اقتصاد بیرون کند زِ چرخه ی آن ،گَرده ی فساد کار ار فتد به کشور ما ، دست کاردان بار آورد به مزرع آن، دارِ عدل و داد کی می شود به تجربه ی ناشیان ملک حاصل برای میهن و ما ، بارِ توش و زاد بی اقتصاد سالمی […]