ای برده فراق تو فراغ دل من خالی ز گل و مل تو باغ دل من اندیشه و تیمار تو داغ دل من مردم زغم تو ، ای چراغ دل من
تا بنده شد از هوا قرین هوسی جز ناله ز بنده بر نیاید نفسی فریاد رسم نیست بغیر از تو کسی فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو باری سخنی ز بهر مردان بشنو اکنون که دلم هست بنزد تو گرو دل باز فرست ، هر کجا خواهی رو
دردا و دریغا که چنین در هوسی کردیم تن عزیز خس بهر خسی زهر غم رو گار خوردیم بسی از دست دل خویش ، نه از دست کسی
بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو آغاز همی کند خط دل گز تو ترسم که برون برد سر از مرکز تو بفروش کنون که یار دارد از تو
من عاشق تو ، نه بر توام دسترسی وآنگه شب و روز بوده در دست خسی کار من و تو چو بنگرد ژرف کسی صد عالم محنتست در هر نفسی