اقبال بر اندت که حکمت خوانی ور نام طلب کنی ز نان در مانی بردار مرا ز خاک اگر بتوانی تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی
ای فخر زمانه را ز پیوندی تو آدم شده محتشم ز فرزندی تو زین گونه برنج بنده خرسند شدی چون در خورداز روی خداوندی تو ؟
دل تنگم از ان جهان پیوسته ………………………………… کی بگسلم از مهر چنان دلبندی ؟ چون هست رگ عشق بجان پیوسته
از جور و ستیز تو بهر بیهده ای در هر نفس از سینه بر آرم سده ای ای روی تو در چشم رهی بتکده ای مردی نبود ستیزه با دلشده ای
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط بخون ماست زود آوردی
گر عقل مکان گیر مصور بودی بر چهرۀ ملکت تو زیور بودی ور دانش را جنبش و محور بودی اندر فلک رای تو اختر بودی