شمارهٔ ۱۷

مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست شمشیر تو بر شیر بدارند پوست کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست

شمارهٔ ۳۳

هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد گر من نفسی شادزیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟

شمارهٔ ۱۸

دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست بازم خرازین بلطف یک بار ، ای دوست مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست چون بردرت آمدم بزنهار ، ای دوست

شمارهٔ ۳۴

فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟ گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد

شمارهٔ ۱۹

در چشم من از آتش عشق تو نمیست در جان من از شادی خصم تو غمیست با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟ یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست

شمارهٔ ۳۵

ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد