شمارهٔ ۶۵
طالع پیروز بختی ، مایۀ نیک اختری آسمان کامگاری ، آفتاب سروری رسم دانی ، ملک سازی ، رزم جویی ، خسروی پیشوای روزگاری ، پادشاه کشوری شمس دولت ، زین ملت کهف امت ، شه طغان آنکه نیکو همت او گشت از بدها بری آن خداوندی که جمشید دگر در حشمت اوست امر او […]
شمارهٔ ۶۶
پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب که گر پریست چنین آمدست رسم پری گر آبگینه پری را ببیندی بدرست روان فدا کنمی پیش آبگینه گری پریست ، گرنه پری چاکرویست بحسن فری کسی که پری چاکرویست […]
شمارهٔ ۳۳
اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال با دعا و با تضرع دستها بر داشتند پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال نصرة دین و دوام دولت و امن جهان صحت نفس و بقای مهتر نیکو حصال هست نیکو ظاهرش ، چون هست نیکو باطنش آینه چون […]
شمارهٔ ۴۹
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان برنگ لاله می از یار لاله روی ستان جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم می جوان بجوان ده درین بهار جوان بشادکامی امروز داد خویش بده کجا کسی که ز فردا پذیرد از تو ضمان ؟ نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد چگونه […]
شمارهٔ ۳۴
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال درر چو لاله شود لعل در دهان صدف چون آب موج زند سیم در مسام جبال بریخت برگ گل مشکبوی پروین شکل چو جرم پروین بر آسمان کشید اشکال ز خوید […]
شمارهٔ ۵۰
مهرگان نو در آمد ، بس مبارک مهرگان فال سعد آورد و روز فرخ و بخت جوان ملحم دینارگون پوشید باغ مشکبوی زان سپس کش فرش و کسوت بود برد و پرنیان برگ چون دینار زراندود شد بر شاخسار آب چون سوهان سیم اندود شد در آبدان تا چو سرما خورده مردم زرد و لرزان […]
شمارهٔ ۳۵
از هری گر سوی اوغان شوی،ای باد شمال باز گویی زهری پیش ملک صورت حال گویی : آن شهر،کجا بود دل بخت بدو شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو هم بران سان که عرب نوحه کند بر اطلال جمله کاشانۀ آن شهر طلالند امروز جغد کاشانه […]
شمارهٔ ۵۱
در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران از شکار خسروی آن آفتاب خسروان آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت نور جان میر جغری ، شمع شاه الب ارسلان مفخر سلجوقیان ، شمشیر میرالمؤمنین شمس دولت ، زین ملت ، کهف امت ، شه طغان خون و آتش در بلارگ ، زهر و […]
شمارهٔ ۳۶
ایا از ملک زادگان فخر عالم نژاد ترا ملک عالم مسلم نه در طالع دشمنان تو یک عز نه اندر دل دوستان تو یک غم همی پیش چشم من آید که گیتی بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم بر مح چو افعی کنی مر عدو را رگ و پی در اندام افعی و ارقم دم نای […]
شمارهٔ ۵۲
بمژده خواستی آن نور چشم و راحت جان بر من آمد پروین نمای و ماه نشان نهفته انجم او در عقیق عنبر بوی شکسته سنبل او در سهیل مشک افشان درست گفتی بر مه بنفشه کاشت همی شکسته سنبل آن آفتاب ترکستان بزیر سنبل مشکین او همی رفتند هزار دل بخروش و هزار جان بفغان […]