شمارهٔ ۲۴
اکنون که تر و تازه بخندید نو بهار ما و سماع و بادۀ رنگین و زلف یار آن زر سیم خمره و لعل بلور درج یاقوت سیم حلقه و مرجان در شعار خورشید برج بره و ناهید چرخ بزم مریخ طبع سفله و ماه گل عذار از ارغوان تبسم و از زعفران فرح از مشک […]
شمارهٔ ۴۰
ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم خصایل تو سزاوار مدحتند همه بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال بود قصاید مدح تو تاج اشعارم چرا مدیح نگویم ترا ؟ که ناگفته همی ز گنج سخای تو بهره بردارم اگر خدای […]
شمارهٔ ۲۵
در روزگار کامروا باد و شاد خوار شاه ملوک و صدر سلاطین روزگار سلطان ابوالملوک ملک ارسلان ، که چرخ ایوانش را بدیده نهادست بر کنار شاهی که تاج محمود از افتخار او در آفتاب ننگرد الا بچشم عار شاهی که تخت دارا از انتظار او هر ساعتی چو زیر کند نالهای زار از عشق […]
شمارهٔ ۴۱
بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض تو رنگ او چه کنی ؟ زو بسنده کن بنسیم یقین شناس که با خط مقاوت نکند رخی چو ماه تمام […]
شمارهٔ ۲۶
میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار می کند پر حواصل بر سر عالم نثار مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار گر بود از سیم پشت هر کسی گرم ، از چه رو عالمی لرزان شدند از بیم او سیماب وار ؟ چرخ چرخه ، […]
شمارهٔ ۴۲
ای گلبن روان و روان را بجای تن پیش آر جام و تازه کن از راح روح من زان می که رنگ و بوی تقاضا کند ازو د رکوهسار لاله و در باغ یاسمن خمری که مشک خفته و بیدار در دو حال بر رنگ و بوی اوست چو خمار مفتتن گر در شعاع او […]
شمارهٔ ۲۷
چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟ یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست کی بود هرگز بهاری خوشتر از دیدار یار ؟ با گلستان شکفته بر […]
شمارهٔ ۴۳
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او […]
شمارهٔ ۲۸
ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز صد کس نیازمند من و من بجاه تو در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز امروز بی تو خیره و سرگشته مانده […]
شمارهٔ ۴۴
رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من ما هست بر صنوبر و مشکست بر سمن با ماه و با صنوبر او نور و راستی اندر سمن طراوت و در مشک اوشکن این هر چهار فتنۀ دین دیده و دلند بر هر چهار من بدل و دیده مفتتن قدم بنفشه وار شد و رخ […]