شمارهٔ ۲۰
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار از زخم زلفش برگ سمنش غالیه پوش سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست بوی نو […]
شمارهٔ ۳۶
ایا از ملک زادگان فخر عالم نژاد ترا ملک عالم مسلم نه در طالع دشمنان تو یک عز نه اندر دل دوستان تو یک غم همی پیش چشم من آید که گیتی بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم بر مح چو افعی کنی مر عدو را رگ و پی در اندام افعی و ارقم دم نای […]
شمارهٔ ۲۱
این بربطیست صنعت او سحر آشکار و اندر عجب ز صنعت او چشم روزگار چونانکه از چهار طبایع مرکبیم ترکیب کرده اند طبایع درو چهار عودست نام او و بدین سان که دید عود ؟ زین گونه برده عنبر و عود اندر و بکار خوبیش بی قیاس و درو نقش بی عدد نغزیش بی مثال […]
شمارهٔ ۳۷
آمد رمضان بخیر مقدم دیشب بسلام خان اعظم جمشید زمان سکندر وقت مقصود وجود نسل آدم ای امر تو چون نفاذ تقدیر وی حکم تو چون قضای مبرم از کلک تو کار مملکت راست وز سهم تو قامت فلک خم چون سدره مقام تو معلی چون کعبه مکان تو مکرم گرد ره تست مشک تاتار […]
شمارهٔ ۶
رمضان موکب رفتن زره دور آراست علم عید پدید آمد و غلغل برخاست مرد میخوار نماینده بدستی مه نو دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟ مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟) در سراییدن چنگست و در الحان نواست نی و می هر دو بدور وی همی فخر کنند بسرایی […]
شمارهٔ ۷
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد یا روزگار کینه کش از مرد دانشست یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام از مردم بخیل سبک بار سگ […]
شمارهٔ ۸
عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟ که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره بر آن هر پیکری تابان ، زلعل مشکبوی افسر کنون هر صورتی دارد ز رنگ […]
شمارهٔ ۹
بفال همایون و فرخنده اختر ببخت موفی و سعد موفر بوقتی که هست اندر و فال خوبی بروزی که هست اندرو سعد و اکبر ببزم نو ، اندر سرای نو آمد خداوند فرزانه شاه مظفر سخی شمس دولت ، گزین کهف امت ملک بوالفوارس ، طغانشاه صفدر روان بزرگی و طبع مروت سپهر معالی و […]
شمارهٔ ۱۰
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست چون بجنبد لشکر نوروز گردد سبز و تر کوهسار ششتری پوش ار حواصل پوش گشت زان حواصل […]
شمارهٔ ۱۱
عید شاداب درختیست که تا سال دگر از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار زین گل و میوه چه گویی که چه باشد خوشتر؟ عید را […]