شمارهٔ ۱۵

از آن دو عارض سوسن نمای لاله اثر بنفشه وار فرو برده ام بزانو سر ز فرقت رخ او بسکه خون همی بارم بسان چشم همایست چشم من بصور بنفشه رویم و سیمین سرشک از آنکه بتم ز سیم خام برآرد همی بنفشۀ تر عدوی عنبر و خصم شمامه گشتم ، از آنک شمامۀ ز […]

شمارهٔ ۱۶

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر لاله سازد کوه را پر پشته از شنگرف وقار دست سوسن نقرۀ نا پخته دارد […]

شمارهٔ ۱

چه جر مست اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟ چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا فلک کردار برخیزد ، […]

شمارهٔ ۱۷

عید مبارک آمدو بر بست روزه بار زان گونه بست بار که پیرار بست و پار در طبع روزه دار گه آمد که هر زمان میل شراب دار کند طبع روزه دار بی شک بطبع عید خوش آیدش آنکه او در باغ گل نماید و در راغ لاله زار در دست ازو ستاره و دو […]

شمارهٔ ۲

بفرخی و سعادت بخواه جام شراب که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری ز برگ گلبن چابک غریب گشت غراب چو دست مردم غواص دست باد صبا بباغ روشن گوهر دهد ز تیره سحاب […]

شمارهٔ ۱۸

چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار بر زد سر علامت عید از شب آشکار هر کوکبی بتهنیت عید بر فلک در زیور شعاع برآمد عروس وار چون بر فراخت عید علامت بدست شب نوروز در رسید و علمهای نوبهار باد صبا مقدمه بود از سپاه گل لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار […]

شمارهٔ ۳

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب خطت کشیده دایرۀ شب بر آفتاب زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب آنجا که زلف تست همه یکسره شبست و آنجا که روی تست همه یکسر آفتاب باغیست چهرۀ تو که دارد بنفشه بار سرویست قامت تو که دارد […]

شمارهٔ ۱۹

خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار یکی ز جشن عجم جشن خسرو افریدون یکی ز دین عرب دین احمد مختار جهان بسان یکی چادری شدست یقین کجا ز عید و ز نوروز پود دارد و تار ز روی پیری گلزار چون زلیخا […]

شمارهٔ ۴

بر سر دنیا فکند از نور چادر ماهتاب تا جهان را کرد از ان چادر منور ماهتاب مه در اوج نور خود در آسمان دامن کشان میرود در وی گریبان بر زمین بر ماهتاب جام های گازری آرد ز صندوق عدم از برای خواب اندازد چو بستر ماهتاب ماه سیمین ترگ را چون با کله […]

شمارهٔ ۲۰

دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار از زخم زلفش برگ سمنش غالیه پوش سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست بوی نو […]