در ترک و تجرید

بی‌درم باش، ارت سرد نیست کاولین گام عاشقان اینست این ده و باغ و بچه وزن تو غول راهند و غل گردن تو غل و غولی چنین گذاشته به داشت چون بد بود، نداشته به دل که وحدت سرای این راهست پاک دارش،که خلوت شاهست روی دل جز در آن یگانه مکن مرغ دینی، هوای […]

در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک

عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست نفس نطقی و روح انسانی دل تست، این رواست گردانی علت آن دو چیست؟ حضرت هو سبب این دو دل، ولی دل کو؟ زان دو زاد و ز هر دو آزادست کو یکی و آن یکیش بر بادست دل کند ناز و خود چنین باشد […]

در فایدهٔ جوع

قوت دل ز عقل و جان باشد قوت تن ز آب و نان باشد خانه خالی بود، حضور دهد تن خالی فروغ و نور دهد علم جویی، به ترک سیری کن جان طلب میکنی، دلیری کن سر خاری بخور، مشوه خیره تا نگردد دلت چو تن تیره صیقل نفس چیست؟ کم خوردن آفت عقل؟ نفس […]

در عشق

عشق و دل را یک اختیار بود عقل و جان را دویی حصار بود ز آستان عقل پیشتر نرود عشق خود ز آشیان بدر نرود بال دل چیست؟ عشق دیوانه بند جان کیست؟ عقل فرزانه عشق دیوانه را چو برخوانند عقل فرزانه را بدر مانند هر که عاشق نشد تمام نگشت وانکه در عشق پخت […]

در فضیلت بی‌خوابی

عز ناخفتن، ار تو هستی کس نص یا «ایهاالمزمل» بس شود از آب چشم و بیداری بر زبان چشمهٔ سخن جاری خواب را گفته‌ای برادر مرگ چون نخسبی نمیزنی در مرگ دل شب زنده‌دار زنده بود قالب خفته سرفگنده بود خواب خون در بدن فسرده کند زندگان را به رنگ مرده کند جز شب تیره […]

در معنی سماع

عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود آن زمانت رسد سراندازی کانچه داری جزو براندازی دف چه باید؟ که زخم پنجه خورد نی ز دست و ز دم شکنجه خورد تا تو در چرخ وای وای زنی همچو مصروع دست و پای زنی لب آن از دمیدن آبله کرد کف این […]

در خاصیت گوشه گرفتن

خوبرویان چو رخ همی پوشند عاشقان در طلب همی کوشند یافت عنقا به عزلت و دوری قاف تا قاف نام مستوری هر که او عزلت اختیار نکرد دست با دوست در کنار نکرد خنک آنکس که او برید از خلق دامن و روی در کشید از خلق کار اگر با خدات خواهد بود این تعلق […]

در صفت عارف و عرفان

از در معرفت مگردان روی کام جویی، به شهر عرفان پوی کندرین گرد شهسوارانند علم او را خزانه دارانند به امانت ز حق پیام رسان سخن او به خاص و عام رسان لطف حق درج در شمایلشان حرز و تعویذ حق حمایلشان نفسی جز به یاد حق نزنند جز به فرمان حق نطق نزنند عون […]

در صفت خاموشی

از خموشی رسیده‌اند وز سیر زکریا و مردم اندر دیر از پس ناامیدی انا این به عیسی و آن به یوحنا نه صدف نیز از آن دهن بستن شد به در و به گوهر آبستن؟ غنچه کو در کشد زبان دو سه روز هم بزاید گلی جهان افروز گر چه پرسند کم جواب دهد به […]

در توحید

بینش اوست غایت عرفان دانش او سرایت عرفان نرسد کس به کنه معرفتش مگر از باز جستن صفتش احدیت نشان ذاتش دان صمدیت در صفاتش دان احدست او نه از طریق شمار صمدست او ولی ندارد یار صفت از ذات دور نتوان کرد شرح این جز به نور نتوان کرد او ازین، این ازو جدا […]