شماره ۲۰۵

هر کس که به تزویری، زور و زری انبارد یا بوته ی تزویری، با زور و زَرَش کارد نی زور و زرش ماند؛ نی چاره گرش تزویر زان توده ی خاکستر؛ زاین شرّ و شرر بارد

شماره ۲۲۱

من دلی نو از خدا عیدانه می خواهم بهره ای از رحمت جانانه می خواهم هر چه می خواهم به خود از فیض درگاهش بر تو و خویشان و هر بیگانه می خواهم

شماره ۲۳۷

آتشی در دلم از عشق خود افروخته ای خانمان هوس اندر سر من سوخته ای تا به میخانه کشانی دل محزون مرا در سرم شوق تماشای خود اندوخته ای

شماره ۲۰۶

خورشید روز و ماه شب بودی مرا، ای مادرم در تلخکامی ها رطب بودی مرا، ای مادرم عمری به پایم سوختی، رفتیّ و جان افروختی آب حیاتی زیر لب بودی مرا، ای مادرم

شماره ۲۲۲

ای وطن! ای مادر پیر جوان احوال من نام تو نیرو دهد بر یال و بر کوپال من از گِلت دل زاید و زان دل هزاران مثنوی وَز گُلت مُل می چکد، بر کام قیل و قال من

شماره ۲۳۸

جانم انداخته ای در دل دریای کرم نیز بنموده ای ام از کرمت راه حرم چشم بیدار و دلی روشنم ارزانی دار تا بدانم که چه با خویش برم یا نبرم

شماره ۲۰۷

از گنبد آسمان فرود آمده ام بر مَرکب رحمت و درود آمده ام چون نغمه ی عشق او لبِ رود بلاست اندر پیِ آن سرود رود آمده ام

شماره ۲۲۳

گوشم شده بر حلقه ی فرمان تو مثقوب دیگر نگریزد دل از آن دامن محبوب هر لحظه که من می نگرم بر گلِ رویت صد غمزه برون افتد از آن چهره ی محجوب

شماره ۲۳۹

ای خدا ارزانی ام کن گوهر آزادگی همچنین از بهر خدمت روحی از آمادگی گنج دنیا را نمی خواهم عطا کن بهر من جامه ای از نیکی و جامی هم از دلدادگی

شماره ۲۰۸

ای که پاپوش کَلَک بر دگران می دوزی تا به یغما ببری روزی شان را روزی آتش افروزی اگر از ره نامردی ها مطمئن باش که روزی تو در آن می سوزی