شمارهٔ ۱۰

آن کیست که آگاه ز حس و خردست : آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست کارش نه چو جسم و نفس داد و ستدست آگاه بدو عقل و خود آگه بخودست

شمارهٔ ۲۶

گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد زنهار مگو که کعبتین داد نداد کان نقش که کرد رای شاهنشه یاد در خدمت شاه روی بر خاک نهاد

شمارهٔ ۱۱

در عشق بتی دلم گرفتار شدست وز فرقت او رخم چو دینار شدست این قصه مرا ز دوست دشوار شدست دل در کف یارو از کفم یار شدست

شمارهٔ ۲۷

مر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا بود رای تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد

شمارهٔ ۱۲

عقل تو ببخت رهنمای تو بسست در سمع فلک لفظ ثنای تو بسست تاج سر قدر خاک پای تو بسست در شخص هنر روان ز رای تو بسست

شمارهٔ ۲۸

در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد وز مهر تو جان چو مهر افروخته باد در آتش سودای تو دل همچو سپند در پیش تو بهر چشم بد سوخته باد