شمارهٔ ۹۱

تا بود ز روی مهر لاف من وتو در خواب ندید کس خلاف من وتو چون تیر شده اکنون می صاف من و تو مادر نه بهم برید ناف من و تو ؟

شمارهٔ ۱۰۷

آن قوم کجا نزد تو پویند همی در جز و وز کل ز هر تو جویند همی از دل همه مهرتو بشویند همی تا می نکنی یقین چه گویند همی

شمارهٔ ۷۶

در شهر هری عاشق زار تو منم با عشق تو یار پایدار تو منم خو کرده بجور بی شمار تو منم بیچاره و در مانده بکار تو منم

شمارهٔ ۹۲

ای همت من رسیده پاک از پی تو در چشم خرد فکنده خاک از پی تو هر لحظه دلم کند تراک از پی تو ای بی معنی ، شدم هلاک از پی تو

شمارهٔ ۱۰۸

اقبال بر اندت که حکمت خوانی ور نام طلب کنی ز نان در مانی بردار مرا ز خاک اگر بتوانی تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی

شمارهٔ ۷۷

در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم هر لحظه بشکل دگرت می بینم هر بار که در دیدۀ دل می گذری از بار دگر خوبترت می بینم