شمارهٔ ۴۶۲ – در هجا

خون خواجه کعبه است و نان او بیت‌الحرام نیک بنگر تا به کعبه جز به رنج تن رسی بر نبشته برکنار نان او خطی سیاه لم تکونوا بالغیه الا بشق الا نفس

شمارهٔ ۴۷۸ – فتوحی شاعر بفرمودهٔ شاه و وزیر جواب حکیم را گفت

انوری ای سخن تو به سخا ارزانی گر به جانت بخرند اهل سخن ارزانی در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی در تن دانش و رامش به لطافت جانی حجت حقی و مدروس ز تو باطل شد ازحدالدینی و در دهر نداری ثانی به گرانمایگی و جود روانی و خرد وز روان و خرد […]

شمارهٔ ۴۴۷ – در وصف بزرگی و کرم صاحب ترمد

دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی گفت گیتی را سه دریا داد گیتی آفرین هریکی زیشان محیط از غایت بی‌برزخی آن به ترمدوان به موصول وان سه دیگر در هرات کیست بهتر زین سه عالی موج دریای سخی گفتم او را حاش لله این تساوی شرط […]

شمارهٔ ۴۳۲ – شراب خواهد

ای مقصد کشور چهارم در نیک و بد آستانهٔ تو وی رفعت آسمان هفتم باطل شده در زمانهٔ تو بر شاخ وجود بنده مرغیست منسوب به آشیانهٔ تو در دام حریف نو فتادست اومید همه به دانهٔ تو خطی به وکیل لهو بنویس یعنی به شرابخانهٔ تو

شمارهٔ ۴۴۸ – در مدح عصمةالدین

خداوند من عصمةالدین همیشه بجز ساکن ستر عصمت مبادی ز غم جاودان باد در خواب خصمت تو از بخت بیدار اندی که شادی تویی عالم داد و دین را مدبر نه بل خود تو هم عالم دین و دادی ز کل جهان کس نظیری نزادت از آن روز کز مادر دهر زادی تو از عصمت […]

شمارهٔ ۴۳۳ – در طلب جو

ای ز قدر تو آسمان در گو آفتاب از تو در خجالت ضو قدر و رای تو از ورای سپهر آفتابی و آسمانی نو دل و دست تو گاه فیض و سخا برده از ابر و آفتاب گرو بنده را صاحب استری دادست استری ماه نعل و گردون دو خلقت آسیاء کی دارد صفت آسیای […]

شمارهٔ ۴۴۹ – در مدح امیر فخرالدین ابوالمفاخر آبی

ای به تدبیر قطب آن گردون که ز تقدیر ساختست جدی وی ز تشویر خاطرت خورشید غوطها خورده در تموج خوی هرچه مکنون خطهٔ اشیاست همه با مکنت تو ادنی شییء حکمت اندر نفاذ گشته چنان که نگنجد در انقیادش کی ظل جاهت از آن کشیده‌ترست که کند دور روزگارش طی سیر حکمت از آن […]

شمارهٔ ۴۳۴ – قطعهٔ زیر از حکیم شجاعی است که به انوری نوشته است

ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند احرار روزگار و افاضل ترا رهی بودند در قدیم امیران و شاعران واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان اشکم چو ناردانه و رخسار چون بهی مشغول بوده‌ای که نکردی عیادتم یا خود مرا محل عیادت نمی‌نهی نی‌نی ز […]

شمارهٔ ۴۵۰

مرا سعد دین داد پیراهنی که از دیدنش دیده حیران شدی ز فرسودگی وقت پوشیدنش تن مرد پوشیده عریان شدی به هرجا که آسیب سریافتی به اندازهٔ تن گریبان شدی

شمارهٔ ۴۳۵ – انوری در جواب شجاع‌الدین خالد بلخی گفته و عذر تقصیر خواسته است

شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهٔ عقل هزار مرغ چو من صید دام و دانهٔ تو ز من زمین خداوند من ببوس و بگوی که ای زمانهٔ فضل و هنر زمانهٔ تو نزاد مادر گیتی به صد هزار قران نه چون تو یا چو جگرگوشهٔ یگانهٔ تو چو گردکی که رساند زمین […]