غروب تا طلوع

بارون

تو که بارونو ندیدی گل ابرا رو نچیدی

گِله از خیسی جاده های غربت میکنی

تو که خوابی تو که بیدار تو که مستی تو که هشیار

لحظه های شبو با ستاره قسمت می کنی

منو بشناس که همیشه نقش غصه ام روی شیشه

من خشکیده درخته توی بطن باغ و بیشه

جاده ای بی سوار و سال گنگ بی بهار و

تو ندیدی به پشیزی نگرفتی دل ما رو

همه قصه هام تو هستی لحظه لحظه هام تو هستی

تو خیالم تووی خوابم پا به پام بازم تو هستی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *