به نام بخشنده ی بزرگ داور بر حق
به نام خداوند ایثار و انصاف
خارم اگر از خاری خارم تو مپنداری
دانم که مرا با گُل یکجا تو نگه داری
گُل را تو به آن گویی کَز عشق معطر شد
آن گُل که فقط گُل بود در حادثه پَرپَر شد
سودای تو را دارم من از دل و از جانم
گفتم که پیدا شو دیدم که پنهانم
گفتند که پیدا کن خود را و تو را با هم
گفتم که پیدا هست در هر نقس آدم
پیدا ست و من پنهان
من در تن او در جان
یک آن نظری کردم
در خود گذری کردم
دیدم که نه در دوری
نزدیک تر از نوری
در راه عبور از تو
من این همه دور از تو
یک عمر نیاندیشم
هیئات تو درویشم
چشم است که بینا نیست
در عشق که اینها نیست