گفتم عزیز من دل در غمت نشست

گفتی که بشکند چه کنم من ؟ همین که هست

دل نیست مثل دف که زند دار در کفت

بیداد می کند اگرش وا نهی ز دست

پیرم جوان شوم تو اگر مهربان شوی

خورشید می برد ز سرم برف اگر نشست

باور نمی کنم می شود بی تو مست شد

تنها خمار چشم تو باید که بود مست

آخر خدا نکرده مگر من چه کرده ام ؟

تقصیر من چه بود که بند دلم گسست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *