روزی ز پی گلاب می‌گردیدم

پژمرده عذار گل در آتش دیدم

گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت

گفتا که درین باغ دمی خندیدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *