عمر کوتاه بسر شد و نیاورد کسی

زخم جان سوز مرا مرهم فریاد رسی

آنکه پنداشته بودم که رفیقم باشد

استخوانم به گلو ، چشم مرا بود خسی

من در این فاجعه زاری که جهانش نامند

شوکران خورده ام از ساغر هر دوست بسی

مهلت رفتن از این منزل فانی به سر آ

بشنوم کاش ز ناقوس اجل من جرسی

مبتلا بوده ام من از اول خلقت به بلا

بر نیامد همه عمرم به حلاوت نفسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *