با سکوتی، لبِ من

بسته پیمانِ صبور ــ

زیرِ خورشیدِ نگاهی که ازو می‌سوزم

و به‌نفرت بسته‌ست

شعله در شعله‌ی من،

زیرِ این ابرِ فریب

که بدو دوخته چشم

عطشِ خاطرِ این سوخته‌تن،

زیرِ این خنده‌ی پاک

و وردِ جادوگرِ کین

که به پای گذرم بسته رسن…

آه!

دوستانِ دشمن با من

مهربانانِ درجنگ،

همرَهانِ بی‌ره با من

یک‌دلانِ ناهمرنگ…

من ز خود می‌سوزم

همچو خونِ من کاندر تبِ من

بی‌که فریادی ازین قلبِ صبور

بچکد در شبِ من

بسته پیمان گویی

با سکوتی لبِ من.

۱۳۳۰

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *