غریب غربت خویشم ز حسرت خیز تنهایی

که از تنها بپرهیزم به حکم پیر شیدایی

فریب خویش را خوردم که در خود اینچنین مردم

که از بیگانگان این سان نخوردم تیر رسوایی

دل مردم گریزی هست و عزم نا کجا رفتن

ز هیچ آباد بگذشتن ، گذشتن از من و مایی

کدامین جاده خواهد رفت تا سر حد بی خویشی

که سر بگذارم اندر آن به شور بی سرو پایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *