تر کن من دی سخن به ره می گفت

هر که رویش بدید مه می گفت

او همی رفت وخلق در عقبش

وحده لا شرک له می گفت

دل خطش را زوال جان می‌خواند

نیم شب را زوالگه می گفت

گفتمش تیر میزنی بردل

خنده می زد به ناز و نه می گفت

خسرو از دور هم‌چو مدهوشان

نظری می فکند دوه می گفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *