صدای خِش خِش برگای خزونی توی گوشم ناله می کرد
آسمون بغضشو تو پرده ی ابرهای سیاهش پاره می کرد
رعد و برق نگاهِ شهرو با صداش خواب زده می کرد
زمین از این همه سنگینی بار به روی شونش گِله می کرد
همچنان پای پیاده فارغ از صدای خشم آسمونی
بی خیال از ناله ها و گلایه های برگ های زرد خزونی
جاده های بی کسی رو گم می کردم آروم آروم
تن غربت رو می شُستم زیر قطره های بارون
من به یاد عطرِ بارون زده ی گُلای پونه
می کشیدم پای خستمو تو جاده، به هوای بوی خونه
وقتی که صدای خونه منو تا آخر جاده می کشونه
این سراب توی جاده که چشامو می پوشونه