غزل ۱۱۹ سعدی
هر چه خواهی، کُن! که ما را با تو رویِ جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست
در که خواهم بستن آن دل کاز وصالات بَرکَنَم
چون تو در عالم نباشد؛ و ر نه عالَم تنگ نیست
شاهد ِ ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست،
صُنع را آیینهئی باید که بر وی زنگ نیست
با زمانی دیگر انداز ای که پند م میدهی
کاین زمانام گوش بر چنگ است و دل در چنگ نیست
گر تو را کامی برآید دیر زود از وصل ِ یار،
بعد از آن نامات به رسوایی برآید، ننگ نیست
سستپیمانا! چرا کردی خلاف ِ عقل و رای
صلح با دشمن؟ اگر با دوستانات جنگ نیست
گر تو را آهنگ ِ وصل ِ ما نباشد، گو مباش!
دوستان را جز به دیدار ِ تو هیچ آهنگ نیست
و ر به سنگ از صحبت ِ خویشام برانی، عاقبت
خود دلات بر من ببخشاید؛ که آخر سنگ نیست!
سعدیا! نامات به رندی در جهان افسانه شد.
از چه میترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست
غزل سعدی با صدای سهیل قاسمی
شرح سطر به سطر
ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح سطر به سطر ندارد و شرح ها ممکن است به مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
وزن:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
har ce xaa hii kon ke maa raa baa to roo yee jan g(e) nii st
pan je bar zoo raa va ran ean daa x(e) tan far han g(e) nii st
Trackbacks/Pingbacks