به ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را
که به شکر ِ پادشاهی ز ِ نظر مَران گدا را
ز ِ رقیب ِ دیوسیرت به خدا یِ خود پناهم
مگر آن شهاب ِ ثاقِب مددی دهد خدا را
مُژهیِ سیاهات ار کرد به خون ِ ما اِشارت
زِ فریب ِ او بیَندیش و غلط مَکُن نگارا
دل ِ عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکُنی مُدارا
همه شب در این امید ام که نسیم ِ صبحگاهی
به پیام ِ آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدا یِ رویات! بنما عذار ما را
به خدا که جرعهئی ده تو به حافظ ِ سحرخیز
که دعا یِ صبحگاهی اثری کند شما را
غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی
غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز
نسخههای دیگر
نسخهبدلها
متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبطها، تصحیحها و نسخههای دیگری هم دارد که چند نمونه از آنها اینجا آمده است.
خانلرینسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی
۱۰
به ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را
که به شکر ِ پاذشاهی ز ِ نظر مَران گدا را
ز ِ رقیب ِ دیوسیرت به خدا یِ خود پناهم
مگر آن شهاب ِ ثاقِب مددی دهد خدا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نموذی؟
تو از این چه سوذ داری چو نمیکُنی مُدارا
دل ِ عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
زِ فریب ِ او بیَندیش و غلط مَکُن نگارا
همه شب در این امید ام که نسیم ِ صبحگاهی
به پیام ِ آشنایان بنوازد آشنا را
خانلری
به ملازمان ِ سلطان که رساند این دعا را
که به شُکر ِ پادشاهی ز ِ نظر مَران گدا را
ز ِ رقیب ِ دیوسیرت به خدا یِ خود پناهم
مگر آن شهاب ِ ثاقِب مددی دهد خدا را
مُژهیِ سیاهات ار کرد به خون ِ ما اِشارت
زِ فریب ِ او بیَندیش و غلط مَکُن نگارا
دل ِ عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکُنی مُدارا
همه شب در این امید اَم که نسیم ِ صبحگاهی
به پیام ِ آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدا یِ رویات بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای دِه تو به حافظ ِ سحرخیز
که دعا یِ صبحگاهی اثری کند شما را
اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری
بیت دوم:
بخدای خود بنالم
مددی کند
مددی کند سها را
بیت سوم:
سیاهت اگر کرد
نظری کن ای عزیزان که چگونه کشت ما را
بیت چهارم:
دل عاشقان بسوزی
بسوزی که عذار
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
چو نمی کنی مدارا | چو نمیکند مدارا
بیت پنجم:
به پیام آشنائی بنوازد
بیت ششم:
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
حافظ شیراز
زِ ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را
که: «به شُکر ِ پادشاهی ز ِ نظر مَران گدا را»
مُژهیِ سیاهات اَر کرد به خون ِ ما اِشارت
زِ فریب ِ او بیاَندیش و غلط مَکُن، نگارا!
همه شب در این امید اَم که نسیم ِ صبحگاهی
به پیام ِ آشنائی بنوازد آشنا را.
ز ِ رقیب ِ دیوسیرت به خدا یِ خود پناهم
مگر آن شهاب ِ ثاقِب مددی کُند سُها را.
چه قیامت است جانا، که به عاشقان نمودی
رُخ ِ همچو ماه ِ تابان، دل ِ همچو سنگ ِ خارا؟
دل ِ عالمی بسوزی چو عِذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکُنی مُدارا؟
چو طبیب ِ درد مندان لب ِ لعل ِ یار باشد
دل ِ درد مند ِ عاشق ز ِ که جوید این دوا را؟
خبری ز ِ حال ِ عاشق بر ِ یار باز گوئید
برسد مگر ز ِ زلفاش اثری مشام ِ ما را.
به خدا که جرعهای دِه تو به حافظ ِ سحرخیز
که دعا یِ صبحگاهی اثری کند شما را.
حافظ به سعی سایه
به ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را
که به شکر ِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب ِ دیوسیرت به خدای ِ خود پناهم
مگر آن شهاب ِ ثاقب مددی دهد خدا را
مژهیِ سیاهت ار کرد به خون ِ ما اشارت
ز فریب ِ او بیَندیش و غلط مکن نگارا
دل ِ عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم ِ صبحگاهی
به پیام ِ آشنایی بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدا یِ رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ ِ سحرخیز
که به وقت ِ صبحگاهان اثری بوَد دعا را
شرح سطر به سطر
یادآوری
شرحها برگرفته از یادداشتهایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزلهای حافظ از مجموعهیِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرحها ممکن است بهمرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.
به ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را که به شکر ِ پادشاهی ز ِ نظر مَران گدا را
ملازم: کسی که همیشه با کس ِ دیگر باشد، همراه، نوکر * دعا: 1. تحیّت و درود، سلام و تهنیت (ناظم الاطباء) ۲. حاجت خواستن (آنندراج)
معنای بیت: چهکسی این دعا را به ملازمان ِ سلطان میرساند که: به شکرانهیِ[۱] پادشاهی، گدارا از نظر ِ خودت مَران!
دو بحث مطرح است. یکی این که جمله و پیغامی که میخواهد برسانَد و در مصراع ِ دوم گفته، خطاب به سلطان و پادشاه است. و شاعر در مصراع ِ نخست، از کسی خواسته که این دعا را به ملازمان ِ سلطان برسانَد. نه به سلطان![۲] و دیگر این که چیزی که شاعر در مصراع ِ دوم نوشته، دعا در معنایِ سلام یا تهنیت نیست! طلب و درخواست ِ کمابیش طعنهآمیزی است که با فعل ِ امری هم بیان شده. از شاه میخواهد که همانگونه که به شکرانهیِ رسیدن به نعمتی، به فقرا چیزی میبخشند، او نیز به گدا (۵:۹) که شاعر خود را چنین نامیده، دیدار و مصاحبت ِ خود را ببخشد.
اگر به صورت ِ واژهها و جملهها توجه کنیم و بیتهایِ بعدی، هرچه هست، به نظر میرسد که سلطان، شاعر را از نظر ِ خود راندهاست. انگاری که بگوید دیگر تو را نبینم و از جلوی چشمهایِ من دور شو!
این سنّت، که هنوز هم کمابیش در مکاتبات ِ اداری نمود دارد، بوده که بزرگان و پادشاهان را با ضمیر ِ دومشخص و مستقیم خطاب نمیکردهاند. عنوان را خطاب به محضر ِ شخص یا جَناب ِ او[۳] یا آستان ِ او مینوشتهاند. شاید اینکه شاعر، خواستهاست تا کسی این دعا را به ملازمان ِ سلطان برساند و نه به خود ِ او، ریشه در چنین سنّتی دارد. همچنین دعا در لغت به معنایِ طلب ِ حاجت و حاجت خواستن هم هست. که این حاجت خواستن با گدا که در مصراع آمده تناسب دارد. انگاری که ملازمان این حاجتخواهی ِ گدا (شاعر) را بشنوند و به گوش ِ سلطان برسانند. از طرفی دعا به معنایِ سلام و درود هم هست. عبارتی سلام من را برساند و بگوید که حالا که پادشاه شدی، گدا را از نظر مران. و در تعبیری دیگر، این پادشاه، ممکن است خود ِ شاه هم نباشد. به عبارتی به ملازم ِ سلطان میگوید که حالا که به واسطهیِ ملازمت ِ سلطان به مقام و مرتبت ِ بالایی رسیدهای، این گدا را از نظر مران!
[۱] در راه ِ شکرگزاری برای رسیدن به نعمتی، چیزی به فقرا میدهند. شکرانه (۵:۵)
[۲] احمد شاملو در کتاب خود چنین آورده: «زِ ملازمان ِ سلطان که رسانَد این دعا را / که: «به شُکر ِ پادشاهی زِ نظر مران گدا را» (حافظ، غزل ۳، حافظ شیراز، احمد شاملو) که به این شکل، شاعر از یکی از ملازمان ِ سلطان درخواست کرده که دعا را به سلطان برساند. اما گویا هیچیک از نسخههایِ خطی ِ به دست آمده، چنین ضبط نکردهاند.
[۳] جناب به معنایِ درگاه و آستان است و محضر به معنای محلی که شخص حاضر است. انگاری که گوینده، درگاه و آستانه یا محل ِ نشستن ِ مخاطب ِ والامقاماش را مخاطب قرار میدهد. حتا به رسم ِ احترام، برای خود نیز ضمیر اولشخص به کار نمیبرد. «اینجانب یا اینحقیر یا بنده به ساحت ِ مبارک ِ آن سلطان معروض میدارد.» به عبارتی من و تو به کار نمیبردند.
ز ِ رقیب ِ دیوسیرت به خدا یِ خود پناهم مگر آن شهاب ِ ثاقِب مددی دهد خدا را
رقیب: نگهبان، پاسبان، محافظ. (عمید)[۱] مزاحم و انگل که میان ِ عاشق و معشوق باشد (از شعوری) * دیو: موجود ِ خیالی و افسانهئی که هیکل ِ او شبیه ِ انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده (عمید) دیو سیرت: شیطان صفت. آن که خلق و خویِ دیو دارد. بد خلق و خوی (دهخدا) * پناهم: صَرف ِ اولشخص ِ مفرد ِ مصدر ِ پناهیدن. پناه میبرم. * شهاب: 1. شعله، شعلهیِ آتش ۲. نجوم: خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ ِ زمین و سوختن ِ آن ایجاد میشود. (عمید) * ثاقب: ۱. فکر ِ نافذ ۲. روشن، تابان، درخشان. شهاب ِ ثاقب عبارتی است که در قرآن به کار رفته. آیههای ششم تا دهم سورهیِ الصافات[۲] چنین بیان کردهاند که خدا آسمان را به زینت ِ ستارهها آراسته است و (به این واسطه) آن را از هرچه شیطان ِ متمرّد و نافرمان حفاظت کرده است. شیاطین نمیتوانند صدای عالَم ِ بالا را بشنوند. وگرنه از هر طرف به آنها تیر پرتاب میشود و آنها را میرانَد. و این برای آنها عذابی همیشگی است[۳]. اگر هم شیطانی دزدانه چیزی شنید، شهابی ثاقب (تیری آتشین) به سوی او پرتاب خواهد شد[۴].
معنای بیت: از دست ِ رقیب ِ شیطان صفت، به خدایِ خود پناه میبَرَم. مگر این که شهاب ِ ثاقب، به خاطر ِ خدا، کمکی کند.
جمله به شکلی است که در برابر ِ رقیب ِ دیوسیرت و شیطان صفت عاجز است. و از او به خدا میپناهد (پناه میبَرَد). کاری از دست ِ او بر نمیآید! مگر این که همانطور که در قرآن نوشته که خدا شیطانها را با شهاب ِ ثاقب میرانَد و عذاب میدهد، شهاب ِ ثاقب، محض ِ رضایِ خدا، این بار بیاید به کمک ِ شاعر و رقیب ِ شیطانصفت را بزند. اگر بپذیریم (و توصیهیِ من این است که بپذیریم!) که رقیب، در معنایِ نگهبان و محافظ ِ شاه (یار، معشوق، مخاطب ِ شعر) است؛ کسی است که به حافظ جفا کرده و به هر طریقی او را از چشم ِ یار انداختهاست. و حافظ برای دفع ِ او از خدا و از شهاب ِ ثاقب کمک میخواهد. به عبارتی آرزو میکُنَد که شهابی از آسمان بر سر ِ رقیب بزند[۵]!
[۱] معنایی اینچنین هم در لغتنامهها ضبط شده: دو کس که بر یک معشوق عاشق باشند، هر یکی مر دیگری را رقیب باشد چرا که هر یک از دیگری نگهبانی و حفاظت ِ معشوق میکند. (آنندراج، غیاث اللغات) که به نظر ِ من بار ِ حسّی ِ مفهوم است که امروزه جایگزین ِ معنایِ نخستین ِ واژه شده.
[۲] إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَهٍ الْکَوَاکِبِ ﴿۶﴾ وَحِفْظًا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ مَارِدٍ ﴿۷﴾ لَا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَیُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ ﴿۸﴾ دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ﴿۹﴾ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ﴿۱۰﴾
[۳] به عبارتی، ستارهها حائلی میان ِ «مَلَإِ الْأَعْلَى» با زمینیان و موجوداتی اند که به عالَم ِ بالا راه ندارند. که شیاطین را برانند که آنها نتوانند صدایِ عالَم ِ بالا را گوش کنند. و اگر شیطان دزدکی چیزی بشنود، شهاب ِ ثاقب میشوند و به سوی او پرتاب میشوند و او را میسوزانند.
[۴] «ز جور ِ چرخ، چو حافظ! به جان رسید دلات، / بهسویِ دیو ِ مِحَن، ناوَک ِ شهاب انداز» (حافظ ۲۶۳) اینجا هم به موضوع ِ پرتاب ِ شهاب به سمت ِ دیو اشاره شدهاست.
[۵] «یا وفا، یا خبر ِ وصلِ تو، یا مرگ ِ رقیب / بُوَد آیا که فلَک ز این دو سه، کاری بکند؟» (حافظ ۱۸۹) که در این مورد، حافظ آشکارا مرگ ِ رقیب را آرزو دارد.
مُژهیِ سیاهات ار کرد به خون ِ ما اِشارت زِ فریب ِ او بیَندیش و غلط مَکُن نگارا
اشارت: 1. نمودن بهسویِ چیزی به دست و جز آن. ۲. فرمودن کسی را، فرمان صادر کردن[۱] (از منتهی الارب) ۳. با انگشت و چشم ایما کردن. رمز. ایماء (دهخدا) ۴. مشورت، نصیحت[۲] (دهخدا) به خون ِ کسی اشارت کردن: 1. فرمان ِ قتل[۳] ِ کسی را دادن. ۲. مشورت و توصیه به قتل ِ کسی کردن. ۳. با چشم به ایما و رمز، به جلّاد گفتن که: بکُش! * فریب: مکر، حیله، خدعه، نیرنگ (عمید)، عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه (برهان) * غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن[۴]
معنای بیت: نگارا! اگر مژهیِ سیاه ِ تو به تو توصیه کرد که خون ِ مرا بریزی؛ یا فرمان ِ قتل ِ ما را داد، از این واهمه کن که ممکن است تو را فریب بدهد. و کار ِ اشتباهی انجام نده!
زِ فریب ِ او بیندیش: بترس که او فریبکار است؛ به این فکر کن که ممکن است که تو را با عشوه و مکر غافل کند. مبادا[۵] کار ِ اشتباهی کنی. صفت ِ سیاه برایِ مژه، حس ِ سیاهدلی و بیرحمی را هم به ذهن میآورَد. همچنین اشارت ِ مژه، تصویری از حکم ِ قتل که حاکمان با اشارهیِ چشم به جلاد میدادند را در خود دارد. همچنین مژه خود نیز به تیر و ناوک بسیار تشبیه شده که خون ِ شاعر را میریزد.
[۱] «چون این خبر به سمع ِ وزیر ِ پنجم رسید، جلّاد را به تاخیر ِ سیاست اشارت فرمود و گفت: توقّف کن تا من به خدمت ِ حضرت روَم و ضرر ِ استعجال در تقریب ِ آجال بر رایِ عالی ِ او عرض دهم.» (ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، بخش ۲۹)
[۲] «پندیت داد حجّت و کَرد ت اشارتی / ای پور! بس مبارک پند ِ پدر پذیر!» (ناصرخسرو، قصیده ۹۷)
[۳] «بتی دارم که گِرد ِ گُل زِ سُنبل سایهبان دارد / بهار ِ عارضاش خطّی به خون ِ ارغوان دارد» (حافظ ۱۲۰) یکی از معناها این است که بهار ِ چهرهیِ او، دستور و نوشته و دستخطی دارد که به موجب ِ آن میتواند ارغوان را به قتل برسانَد
[۴] در این بیت و تا جایی که من دیدهام در متون ِ کهن، بار ِ معنایی ِ تحقیرآمیز و دشنام ِ امروزی ندارد.
[۵] از آنرو که قتل عملی غیر ِ قابل ِ جبران و بیبرگشت است، در اتخاذ ِ تصمیم ِ قتل جوانب ِ بیشتری در نظر گرفته میشد. حکمی مثل ِ حبس قابل ِ جبران و اصلاح است! اندیشه کردن، به نظر ِ من، هم بیشتر فکر کردن و هم واهمه و بیم از عواقب را در خود دارد.
دل ِ عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکُنی مُدارا
عذار: رخسار (منتهی الارب، آنندراج)، صورت؛ کنار ِ صورت (عمید)[۱] * برفروختن: برافروختن[۲]، مشتعل ساختن (آنندراج) شعلهور ساختن، ملتهب شدن، سرخ و گلگون شدن ِ رخسار، از شادی و نشاط و یا شرم یا بیماری یا خشم (دهخدا) * مدارا: مراعات (۵:۶)
معنای بیت: وقتی که چهرهات را برافروخته میکنی، دل ِ یک عالَم را میسوزی. مگر چه سودی از این کار میبری که مدارا نمیکنی؟
برافروخته کردن ِ رخسار، ناشی از خشم و غضب، یا دلبری و عشوهگری میتواند باشد. و برافروخته کردن به معنای شعلهور کردن، با سوزاندن ِ دل ِ مردم تناسب دارد[۳]. با آتش ِ رخسارهات، دل ِ عالَم را میسوزانی. دلسوخته، معنای عاشق هم میدهد. چهرهیِ برافروختهیِ تو همهی عالَمیان را عاشق و دلسوختهی تو میکُنَد. و در مصراع ِ دوم، از معشوق میخواهد که با خلق ِ جهان مدارا کند و دل ِ ایشان را نسوزاند. و به طعنه میپرسد که مگر چه سودی عاید ِ تو میشود از سوختن ِ دل ِ خلق؟ نکُن!
[۱] عذار در لغت (منتهی الارب، آنندراج، قطر المحیط، غیاث اللغات) به معنای افسار ِ ستور و آنچه از فسار بر گونههای اسب فرو افتد و نشان ِ فسار بر روی ستور و داغی در جای فسار هم آمده. و به خط ِ ریش و محل ِ روییدن ِ ریش در کنار ِ صورت هم میگویند.
[۲] «بَر» به معنای صورت و رخسار هم هست. البته در جمله، عذار آمده. اما تناسبی میان ِ عذار و بر هست!
[۳] «دوش میآمد و رخساره برافروختهبود / تا کجا باز دل ِ غمزدهئی سوختهبود» (حافظ ۲۱۱)
همه شب در این امید ام که نسیم ِ صبحگاهی به پیام ِ آشنایان بنوازد آشنا را
همهشب: ۱. هر شب ۲. سرتاسر ِ شب. * نسیم: 1. بویِ خوش (عمید)، چیزی که بویِ خوش دارد (غیاث اللغات، آنندراج) ۲. باد ِ ملایم، هوای خنک (عمید) باد ِ نرم (منتهی الارب)، باد ِ خوش (دستور اللغه)
معنایِ بیت: سرتاسر ِ شب (هر شب) امیدوار ام بر این امید که بویِ خوشی که از باد ِ ملایم ِ صبحگاهی میآید، با پیغامی آشنا (رایحهئی که از یار میآید)، من (که آشنای او یَم) را نوازش کند.
شاعران، باد ِ خوشی که میوزید را پیامی از یار میآوردند و باد ِ صبا را پیغامآور ِ یار؛ که از میان ِ گیسوان ِ او گذشته و عطر ِ خوش ِ زلف ِ یار را برای شاعر آوردهاست.
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟ دل و جان فدا یِ رویات! بنما عذار ما را
قیامت: 1. رستاخیز، برانگیخته شدن پس از مرگ ۲. (مَجاز) شلوغ. قیامت کردن: شور و غوغا کردن، هنگامه بر پا کردن. ۳. قائم شدن. و روز ِ قیامت را به همین جهت قیامت گویند که در آن وقت مردگان زنده شوند و قیام کنند (از آنندراج). قیام: برخاستن، ایستادن * نمودن: نشان دادن[۱]، آشکار کردن (عمید)، ظاهر کردن، هویدا کردن، آشکار کردن (ناظم الاطباء) به نظر رساندن، در نظر جلوهگر ساختن، پیش ِ چشم ظاهر کردن، نمایش دادن (دهخدا)، وانمود کردن، تظاهر کردن، جلوه دادن (دهخدا) عرضه کردن (دهخدا)، فاش کردن (معین)
معنای بیت: این چه قیامت است که به عاشقان نشان دادی؟ ای دل و جان فدایِ رویِ تو، رخ بنما! چهرهات را به ما نشان بده!
قیامت در لغت، برخاستن و ایستادن هم هست. شور و آشوب و غوغایی که در روز ِ رستاخیز بهپامیخیزد نیز میتواند قیامت تلقّی شود[۲]. تصوّر کنید محبوبی را که چهرهاش را پوشانده اما برمیخیزد و میایستد یا را میرود.[۳] که قیامتی به عاشقان نموده است. و از او میخواهد که عذار و چهرهی خودش را نیز نشان دهد.
[۱] مصداقی برای نمودن در معنای مطلق ِ امروزی مشابه ِ «کردن» در غزلهایِ حافظ نمییابم. در این باره یادداشتی نوشتهام که در پایان ِ کتاب هست.
[۲] «حدیث ِ هول ِ قیامت که گفت واعظ ِ شهر، / کنایتی ست که از روزگار ِ هجران گفت» (حافظ ۸۸)
[۳] «مست بگذشتی و از خلوتیان ِ ملکوت / به تماشایِ تو آشوب ِ قیامت برخاست» (حافظ ۲۱)
به خدا که جرعهئی ده تو به حافظ ِ سحرخیز که دعا یِ صبحگاهی اثری کند شما را
جرعه: 1. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد میشود، قُلُپ. (عمید) ۲. در مجاز: شراب ۳. در مجاز: ظرف ِ شراب مثل ِ شیشه و صراحی و پیاله (از آنندراج، بهار ِ عجم) * اثر: 1. تاثیر (عمید) ۲. عقب، پی، دنبال (دهخدا)
معنای بیت: تو را به خدا سوگند میدهم که جرعهئی (شراب، پیمانهیِ شراب یا یک جرعه شراب) در هنگام ِ صبح به حافظ ِ سحرخیز بده. (که او با نوشیدن ِ آن تو را دعا کنَد). که دعای هنگام ِ صبح که تاثیر ِ زیادی دارد، بر شما اثر خواهد کرد. دعایِ خیر ِ من به دنبال ِ شما خواهد بود.
جرعه نوشی در شعر ِ حافظ در معنایِ نوشیدن ِ تهماندهیِ ممدوح و یار به هدف ِ ابراز ِ خاکساری یا تبرُّک یا قصد ِ قربت یا رسیدن به آمال هم آمده.[۱]
[۱] «بزرگان و شاهان، تهماندهیِ جام ِ شراب ِ خود را نمینوشیدهاند و به خادمان میدادند تا آن را در ظرفی بهنام ِ جرعهدان خالی کنند. در این میانه، خادمان یا ملازمان یا میهمانان، بهنشانهیِ ابراز ِ ارادت یا کسب ِ تبرّک، یا به هر دلیلی مثل ِ تمایل به نوشیدن ِ شراب، تهماندهیِ شراب ِ آن بزرگ را سر میکشیدند. این کار، جرعهنوشی نامیده میشد. در این باره یادداشتی نوشتهام که در پایان ِ کتاب هست.
شرح فال
به شکرانه حال و روز خوبی که داری، کسانی را که به تو احتیاج دارند از خود مران.
از شر آدم های بد به خدا پناه ببر. و منتظر باش تا خدا روزنه ی نوری پیش چشمت بگشاید و دوست و دشمنت را بتوانی تشخیص دهی.
اگر انگیزه ای تو را به بدی و جفا در حق کسی تشویق می کند، فریب او را نخور و بیشتر فکر کن و مواظب باش تا کار اشتباهی نکنی.
دیگران را از خود نرنجان. این کار سودی برای تو ندارد. سعی کن با دیگران مهربان باشی و با آن ها مدارا کنی.
وزن شعر
فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن
یا
متفاعلن فعولن متفاعلن فعولن
za mo laa za maa ne sol tan ke ra saa na din do eaa raa
ke be sok re paa de saa hii ze na zar ma ran ge daa raa