خمی که اَبرویِ شوخ ِ تو در کمان انداخت

به قصد ِ جان ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

 

نبود نقش ِ دو عالَم که رنگ ِ اُلفت بود

زمانه طرح ِ محبّت نه این زمان انداخت

 

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب ِ چشم ِ تو صد فتنه در جهان انداخت

 

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب ِ رویِ تو آتش در ارغوان انداخت

 

به بزم‌گاه ِ چَمَن دوش مست بُگذشتم

چو از دهان ِ تو ‌ام غنچه در گمان انداخت

 

بنفشه طرّه‌یِ مفتول ِ خود گره می‌زد

صبا حکایت ِ زلف ِ تو در میان انداخت

 

زِ شرم ِ آن که به رویِ تو نسبت‌اش کردم

سمن به دست ِ صبا خاک در دهان انداخت

 

من از وَرَع می و مطرب ندیدمی ز این پیش

هوا یِ مُغ‌بَچگان‌اَم در این و آن انداخت

 

کنون به آب ِ می ِ لعل خرقه می‌شویم

نصیبه‌یِ اَزَل از خود نمی‌توان انداخت

 

مگر گُشایش ِ حافظ در این خرابی بود

که بخشش ِ ازل‌اش در میِ مُغان انداخت

 

جهان به کام ِ من اکنون شود که دور ِ زمان

مرا به بندگی ِ خواجه‌یِ جهان انداخت

غزل حافظ با صدای سهیل قاسمی

غزل حافظ با صدای فریدون فرح اندوز

نسخه‌های دیگر

- نسخه‌بدل‌ها
متن نوشته شده در ستیغ بر اساس کتاب چاپ قزوینی و غنی است. دیوان حافظ ضبط‌ها، تصحیح‌ها و نسخه‌های دیگری هم دارد که چند نمونه از آن‌ها این‌جا آمده است.
- نسخه خطی ۸۰۱ - پیاده سازی سهیل قاسمی

خمی که اَبرویِ شوخ ِ تو در کمان انداخت

به قصد ِ خون ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

نبود نقش ِ دو عالَم که رنگ ِ اُلفت بوذ

زمانه طرح ِ محبّت نه این زمان انداخت

کنون به آب ِ می ِ لعل خرقه می‌شوییم

نصیبه‌یِ اَزَل از خود نمی‌توان انداخت

من از وَرَع می و مطرب ندیدمی ز این پیش

هوا یِ مُغ‌بَچگان‌اَم در این و آن انداخت

شراب خورده و خوی کرده چون شذی به چمن

که آب ِ رویِ تو آتش در ارغوان انداخت

بنفشه طرّه‌یِ مفتول ِ تو گره می‌زد

صبا حکایت ِ زلف ِ تو در میان انداخت

زِ شرم ِ آن که به رویِ تو نسبت‌اش کردند

سمن به دست ِ صبا خاک در دهان انداخت

مگر گُشایش ِ حافظ در این خرابی بوذ

که قسمت ِ ازل‌اش در میِ مُغان انداخت

- خانلری

خمی که اَبرو یِ شوخ ِ تو در کمان اَنداخت
به قصد ِ خون ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

شراب خورده و خوی کرده کِی شُدی به چمن
که آب ِ رو یِ تو آتش در ارغوان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب ِ چشم ِ تو صد فتنه در جهان انداخت

زِ شرم ِ آن که به رو یِ تو نسبت‌اش کردند
سمن به دست ِ صبا خاک در دهان انداخت

بنفشه طرّه‌یِ مفتول ِ خود گره می‌زد
صبا حکایت ِ زلف ِ تو در میان انداخت

من از وَرَع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوا یِ مُغ‌بَچِگان‌اَم در این و آن انداخت

کنون به آب ِ می ِ لعل خرقه می‌شویم
نصیبه‌یِ اَزَل از خود نمی‌توان انداخت

نبود رنگ ِ دو عالم که نقش ِ اُلفت بود
زمانه طرح ِ محبّت نه این زمان انداخت

مگر گُشایش ِ حافظ در این خرابی بود
که بخشش ِ ازل‌اش در میِ مُغان انداخت

جهان به کام ِ من اکنون شود که دور ِ زمان
مرا به بندگی ِ خواجه‌یِ جهان انداخت

- اختلاف نسخه ها بر اساس تصحیح خانلری

بیت یکم:
در جهان انداخت
بقصد جان من

بیت دوم:
کی روی بچمن | خوش شدی بچمن | چون شدی بچمن | میروی بچمن
آتش بِارغوان

بیت چهارم:
بشرم آنکه
نسبتش کردم
سحر بدست صبا

بیت پنجم:
طرّه‌ی مفتون | طرّه‌ی مفتون را | طرّه‌ی مفتول را
به آبی بخرد | به آبی نخرد

بیت ششم:
ندیدمی هرگز
درین میان انداخت

بیت هشتم:
نبود نقش دو عالم
که نقش رویت بود
که رنگ الفت بود

بیت نهم:
که قسمت ازلش

- حافظ شیراز

خمی که اَبرو یِ شوخ ِ تو در کمان اَنداخت
به قصد ِ جان ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

 

به بزم‌گاه ِ چمن دوش مست بگذشتم
که از دهان ِ تو اَم غُنچه در گمان انداخت!

بنفشه طرّه‌یِ مفتول ِ خود گره می‌زد
صبا حکایت ِ زلف ِ تو در میان انداخت،

به یک کرشمه که نرگس زِ خودفروشی کرد
فریب ِ چشم ِ تو صد فتنه در جهان انداخت. –

خراب ِ خطّ ِ عِذار ِ تو اَم. تَعالی اللَه!
چه کِلک بود که این نقش ِ دل‌سِتان انداخت؟

#

نبود نقش ِ دو عالم، که رسم ِ اُلفت بود
زمانه طرح ِ محبّت نه این زمان انداخت! –

من از وَرَع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوا یِ مُغ‌بَچِه‌گان‌اَم در این و آن انداخت؛

 

کنون به آب ِ می ِ لعل خرقه می‌شویم
نصیبه‌یِ اَزَل از خود نمی‌توان انداخت!

مگر گُشایش ِ حافظ در این خرابی بود
که بخشش ِ ازل‌اش در میِ مُغان انداخت

- حافظ به سعی سایه

خَمی که ابرو یِ شوخ ِ تو در کمان اَنداخت
به قصد ِ جان ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

نبود رنگ ِ دو عالم که نقش ِ اُلفت بود
زمانه طرح ِ مَحبّت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب ِ چشم ِ تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن
که آب ِ رو یِ تو آتش در ارغوان انداخت

به بزم‌گاه ِ چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان ِ تو اَم غنچه در گمان انداخت

بنفشه طرّه‌یِ مفتول ِ خود گره می‌زد
صبا حکایت ِ زلف ِ تو در میان انداخت

ز شرم ِ آن که به رویِ تو نسبتش کردند
سمن به دست ِ صبا خاک در دهان انداخت

من از وَرَع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوا یِ مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب ِ می ِ لعل خرقه می‌شویم
نصیبه‌یِ ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش ِ حافظ در این خرابی بود
که بخشش ِ ازل‌اش در میِ مغان انداخت

جهان به کام ِ من اکنون شود که دور ِ زمان
مرا به بندگی ِخواجه‌یِ جهان انداخت

شرح سطر به سطر

یادآوری

شرح‌ها برگرفته از یادداشت‌هایِ سهیل قاسمی در واکاوی ِ غزل‌های حافظ از مجموعه‌یِ حافظ ِ شاعر است. ستیغ ادعایی در جامع و مانع بودن شرح ِ سطر به سطر ندارد و شرح‌ها ممکن است به‌مرور تغییر کنند یا تکمیل شوند.

خمی که اَبرویِ شوخ ِ تو در کمان انداخت به قصد ِ جان ِ من ِ زار ِ ناتوان انداخت

شوخ: 1. بی باک و دلیر (برهان، غیاث، آنندراج) بی پروا، جسور (غیاث، آنندراج) ۲. بی حیا، بی شرم (برهان) گستاخ، بی آزرم، پررو، وقیح، بی ادب (ناظم الاطباء) ۳. بازیگوش، شیطان [کودکی] (دهخدا) ۴. دزد و راهزن، قطّاع الطریق (ناظم الاطباء) ۴. چرک (جهانگیری) چرک و وسخی که بر بدن و جامه نشیند (ناظم الاطباء) * قصد: 1. آهنگ، عزم ۲. منظور، مقصود ۳. سوء ِ نیّت (عمید) عمد، تعمّد (دهخدا) * زار: 1. نا به‌سامان، شوریده و در هم ۲. نحیف، لاغر ۳. خوار و زبون

خم به کمان انداختن، نشانه از به‌زه کردن ِ تیر است. برایِ پرتاب ِ تیر، آن را در کمان می‌گذاشتند، هدف را نشانه می‌گرفتند و زه ِ کمان را می‌کشیدند تا کمان خمیده شود؛ و سپس آن را سمت ِ هدف رها می‌کردند. ابرو، به‌خصوص وقتی میان ِ آن پیوسته باشد، شباهتی به کمان ِ تیراندازی دارد[۱]. از طرفی، خمیده کردن ِ کمان ِ ابرو و ابرو پیوستن، حاکی از اخم ِ معشوق و چهره در هم کشیدن ِ او بوده که اخم ِ یار برای شاعر خوش‌آیند نیست و او را به حال ِ بدی دچار می‌کند. قصد در این بیت، هدف و مقصود ِ تیر انداز است. یعنی جایی که نشانه‌گیری کرده که تیر را با کمان به آن سو پرتاب کند. قصد ِ جان کردن و به قصد ِ جان پرتاب کردن ِ تیر، نشانه از تصمیم به کشتن[۲] هم می‌تواند باشد. یعنی به قصد ِ گرفتن ِ جان ِ من انداخت. صفت ِ شوخ، در ادبیات ِ قدیم، بیشتر بار ِ معنایی مانند ِ گستاخ و ناپاک و بی‌شرم و حیا دارد؛ اما این‌جا به معنایِ شیطنت‌آمیزی بی‌پروا و غمزه‌گر و غیر ِ جدی هم خوش می‌نشیند.

معنای بیت: اخمی که تو از سر ِ بی‌پروایی و شیطنت بر من کردی و کمان ِ ابرویِ خودت را خم انداختی، مانند ِ تیری بود که ابرویِ تو به سویِ جان ِ من ِ نحیف و ناتوان انداخته باشد.

البته در بیت، تیر نوشته نشده است. اما انداختن ِ دوم، هم می‌تواند همان خم‌انداختن باشد و هم می‌توان گفت که تیر به قرینه‌های کمان و ابرو، در خَم ِ کمان بوده و انداخته شده!

[۱] این ابروکمان بودن و پیوسته بودن ِ دو طاق ِ ابرو، در آن زمان نشانی از زیبایی حساب می‌شده. مژه‌هایِ بلند ِ یار در کنار ِ کمان ِ ابرویِ او، به تیر و کمان تشبیه می‌شده و غمزه‌یِ یار، در شعر، پرتاب ِ تیر به سویِ دل ِ عاشق در نظر گرفته می‌شد.

[۲] قصد ِ جان، قصد ِ خون، قصد ِ کسی کردن، قصد ِ جگر داشتن، قصد ِ دل، قصد ِ هلاک، قصد ِ قومی کردن عباراتی است که حافظ بسیار به کار برده و بار ِ معنایی ِ تصمیم به کشتن از قصد کردن، بر می‌آید.

نبود نقش ِ دو عالم که رنگ ِ اُلفت بود زمانه طرح ِ محبّت نه این زمان انداخت

نقش: صورت (آنندراج) تصویر، رسم، ترسیم، شبیه ِ صورت و شکل (ناظم الاطباء) نگار (آنندراج) رنگ‌های گوناگون (ناظم الاطباء) خلقت، هیات ِ آفرینش، ترکیب ِ آفرینش (دهخدا) اثر و نشانی که از کسی یا چیزی باقی بماند (دهخدا) آن‌چه بر نگین ِ انگشتر یا بر سکّه حک کنند یا زنند (دهخدا) خال ِ رویِ طاس‌های نَرد (دهخدا) داو ِ بازی ِ نرد که بر وفق ِ مراد آید (آنندراج) قول، ترانه، تصنیف (دهخدا) * رنگ: طرز و روش (۴:۵) اثر نور که بر ظاهر ِ اجسام نمایش‌های مختلف می‌دهد (فرهنگ نظام) * الفت * طرح: 1. انداختن، افکندن، بیرون انداختن، پهن کردن (آنندراج) ۲. قائم کردن ِ بنایِ مکان (آنندراج) ۳. نقاشی (غیاث، آنندراج) و به معنی صورت و پیکر ِ مَجاز است و با لفظ ِ نگاشتن و زدن و افکندن و انداختن و افشاندن و ریختن و کشیدن و کردن مستعمل (آنندراج)

نقشی که زمانه بر می‌آورَد[۱]، نقاش و نگارنده‌یِ صنع[۲]، اشاره به آفرینش و چیزی که در طبیعت و انسان‌ها شکل می‌گیرد نیز دارد. هم‌چنین نقش، نقاشی و طرح و خطی است که بر لوح یا دیوار یا خاطر و ضمیر ِ انسان منقّش شده و اشاره به چیزی که پاک نمی‌شود یا فراموش نمی‌شود هم هست.

اشاره به این مضمون است که عشق و محبت و الفت، پیش از خلقت ِ جهان در نهاد ِ ما سرشته شده‌است[۳]. الفت در قرآن نیز آمده‌است و خداوند این الفت را میان ِ قلب‌ها ایجاد کرد.[۴]

نقش و رنگ و طرح، در نقاشی و نگارگری با هم تناسب دارند. اگر آفرینش را در نظر بگیریم، نظر به دو عالَم و زمانه، خلقت را می‌توان به یک نقاشی تشبیه کرد که نقش ِ دو عالَم، این نقاشی است، که نخست طرحی داشته. و این طرح، همانا محبّت بوده است که نه در این زمانه، که بسیار پیش از نقش ِ دو عالَم درافکنده شده است. و پیش از نقش ِ دو عالم (صورت بستن و خلقت ِ دو عالم)، رنگ ِ الفت در آن وجود داشته است. جدا از این، رنگ در معنایِ طرز و روش نیز به کار رفته‌است. و رنگ ِ الفت، طرز و طریقه و راه و روش ِ الفت و انس و عشق نیز می‌تواند باشد.

معنایِ بیت: هنوز نقش ِ دو عالَم نبود که رنگ ِ الفت بود. طرح و بن‌مایه‌یِ محبّت را، زمانه، امروز و در این زمان بنیان ننهاده‌است.

و نکته‌یِ دیگری که در بیت هست، شاعر طرح و نقش ِ دو عالَم را کار ِ زمانه دانسته‌است. و از جناس ِ زمانه و زمان نیز غافل نباشیم!

[۱] «هزار نقش برآرَد زمانه و نبوَد / یکی چنان که در آیینه‌یِ تصوّر ِ ما ست» (انوری، قصیده ۱۸)

[۲] «خیز تا بر کِلک ِ آن نقّاش جان افشان کنیم / ک‌این‌همه نقش ِ عجب در گردش ِ پرگار داشت» (حافظ ۷۷) و «هزار نقش برآید زِ کلک ِ صُنع و یکی / به دل‌پذیری ِ نقش ِ نگار ِ ما نرسد» (حافظ ۱۵۶)

[۳] «همه‌عُمر برندارم سر از این خمار ِ مستی / که هنوز من نبودم که تو در دل‌ام نشستی» (سعدی؛ غزل ۵۲۳)

[۴] «إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ» (سوره آل عمران، آیه ۱۰۳) و «وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (سوره انفال، آیه ۶۳) در این دو آیه هرچند در باره‌یِ پیش از خلقت به کار نرفته و دشوار است ادعا کنم شاعر از این آیه‌ها مصداق آورده، اما چیزی است که خدا بر اساس ِ عزّت و حکمت ِ خود (میان ِ دو قبیله‌یِ اوس و خزرج) ایجاد کرده‌است.

این غزل با اجرای سهیل قاسمی از کتاب حافظ شیراز

نشست مرتبط

نشست مرتبط

هنوز مطلبی منتشر نشده

شرح فال

به زودی جهان به کام تو خواهد شد. زمانه تو را در مسیر خوبی قرار داده است.

به یاد داشته باش که گشایش کار تو در کوشش و مرارت هایی بود که تحمل کرده ای و لطف خدا شامل حال تو شده است.

سرنوشت تو به کامروایی و خوشی حکم می کند. سرنوشت را نمی توان تغییر داد.

بپرهیز که غرور و خودنمایی دامن تو را نگیرد. بکوش تا کسی را نفریبی. حالا که از بخت مساعد برخورداری با این بی احتیاطی ها باعث نشو تا فتنه ایجاد شود.

دیگران را میازار. ممکن است کاری که تو بر حسب عادت و با سهل انگاری انجام می دهی، باعث رنجش خاطر شخص دیگری شود. تو در قبال دیگران مسئولی. بکوش تا دوستدارانت از تو رنجشی به دل نداشته باشند. شاید تو ندانی و برایت ساده باشد اما برای ایشان بسیار دشوار خواهد بود.

در نظر بگیر که محبت و دوستی، نه حرف دیروز و امروز است. پیش از آفرینش دو جهان، این الفت و محبت بود که خلق شد. آن را پاس بدار.

وزن شعر

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

xa mii ke eab ru ye soo xee to dar ka maa nan daa xt

be qas de jaa ne ma nee zaa re naa ta vaa nan daa xt