ترجمانِ فاجعه

گفتارِ فیلمی در بابِ نقاشی‌های سال‌های دهه‌ی ۶۰ علی‌رضا اسپهبد صحنه چه می‌تواند گفت به هنگامی که از بازیگر و بازی تهی است؟ این‌جا مطلقِ زیبایی به کار نیست که کاغذِ دیوارپوش نیز می‌باید زیبا باشد. در غیابِ انسان جهان را هویتی نیست، در غیابِ تاریخ هنر عشوه‌ی بی‌عار و دردی‌ست، دهانِ بسته وحشتِ فریبکار […]

پاییزِ سن‌هوزه

برای منیژه قوامی [آیدا با حیرت گفت: ــ درختِ لیموتُرش را ببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده! مگر پاییز نیست؟] گرما و سرما در تعادلِ محض است و همه چیزی در خاموشیِ مطلق تا هیچ چیز پارسنگِ هم‌سنگیِ کفه‌ها نشود و شاهینَکِ میزان به وسواسِ تمام لحظاتِ شباروزی کامل را دادگرانه میانِ روز […]

در کوچه‌ی آشتی‌کُنان

پیش می‌آید و پیش می‌آید به ضرب‌ْآهنگِ طبلی از درون پنداری، خیره در چشمانت بی‌پروای تو که راه بر او بربسته‌ای انگاری. در تو می‌رسد از تو برمی‌گذرد بی‌آنکه واپس نگرد در گذرگاهِ بی‌پرهیزِ آشتی‌کُنان پنداری، بی‌آنکه به‌راستی بگذرد چرا که عبورش تکراری‌ست بی‌پایان انگاری. یکی بیش نیست گرچه صفی بی‌انتها را مانَد ــ تداومِ […]

سرودِ قدیمیِ قحطسالی

برای جواد مجابی سالِ بی‌باران جُل‌پاره‌یی‌ست نان به رنگِ بی‌حُرمتِ دل‌زدگی به طعمِ دشنامی دشخوار و به بوی تقلب. ترجیح می‌دهی که نبویی نچشی، ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن گُواراتر از فرو دادنِ آن ناگُوار است. □ سالِ بی‌باران آب نومیدی‌ست. شرافتِ عطش است و تشریفِ پلیدی توجیهِ تیمم. به جِدّ می‌گویی: «خوشا […]

ترانه‌ی اندوهبارِ سه حماسه

برای عمران صلاحی «ــ مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه‌یی اندیشد.» اینو یکی می‌گُف که سرِ پیچِ خیابون وایساده بود. «ــ زندگی را فرصتی آنقَدَر نیست که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد یا از لبخنده و اشک یکی را سنجیده گُزین کند.» اینو یکی می‌گُف که سرِ سه‌راهی وایساده بود. «ــ عشق […]

شبانه

کی بود و چگونه بود که نسیم از خِرامِ تو می‌گفت؟ از آخرین میلادِ کوچکت چند گاه می‌گذرد؟ کی بود و چگونه بود که آتش شورِ سوزانِ مرا قصه می‌کرد؟ از آتش‌فشانِ پیشین چند گاه می‌گذرد؟ کی بود و چگونه بود که آب از انعطافِ ما می‌گفت؟ به توفیدنِ دیگرباره‌ی دریا چند گاه باقی‌ست؟ کی […]

دوستت می‌دارم بی…

دوستت می‌دارم بی‌آنکه بخواهمت. □ سال‌گَشتگی‌ست این که به خود درپیچی ابروار بِغُرّی بی‌آنکه بباری؟ سال‌گشتگی‌ست این که بخواهی‌اش بی‌اینکه بیفشاری‌اش؟ سال‌گشتگی‌ست این؟ خواستن‌اش تمنایِ هر رگ بی‌آنکه در میان باشد خواهشی حتا؟ نهایتِ عاشقی‌ست این؟ آن وعده‌ی دیدارِ در فراسوی پیکرها؟ ۲۲ خردادِ ۱۳۶۷ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سرودِ آوارگان

برای پری‌یوش گنجی در معبرِ من دیگر هیچ چیز نجوا نمی‌کند: نه نسیم و نه درخت نه آبی درگذر. شِرِّه شِرِّه نوحه‌یی گسیخته می‌جنبد تنها سیاه‌تر از شب بر گرده‌ی سرگردانیِ‌ باد. □ دور شهرِ من آنجاست تنها مانده در غروبی هموار که آسان نمی‌گذرد. ــ شهرِ تاریک با دو دریچه‌ی مهربان که بازگشتِ دردناکِ […]

نلسن ماندلا

تو آن سوی زمینی در قفسِ سوزانت من این سوی: و خطِ رابطِ ما فارغ از شایبه‌ی زمان است کوتاه‌ترین فاصله‌ی جهان است. زی من به اعتماد دستی دراز کن ای همسایه‌ی درد. مَردَنگیِ شمعی لرزانی تو در وقاحتِ باد، خُنیاگرِ مدیحی ازیادرفته‌ایم ما در اُرجوزِه‌ی وَهن. نه تو تنها خوش‌نشینِ نُه‌توی ایثاری که عاشقان […]

يک مايه در دو مقام

به لئوناردو آلیشان ۱ دلم کَپَک زده، آه که سطری بنویسم از تنگیِ‌ دل، همچون مهتاب‌زده‌یی از قبیله‌ی آرش بر چَکادِ صخره‌یی زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش به رها کردنِ فریادِ آخرین. □ کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی می‌داشت تا به جانش می‌خواندی: نامِ کوچکی تا به مهر آوازش می‌دادی، همچون مرگ که نامِ […]