خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با لشکر از پیشباز دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش ز برگستوان دار و از درع پوش ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای دو صد پیل در دیبه رنگ […]

پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست […]

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستۀ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت […]

زادن سام نریمان

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر […]

داستان قباد کاوه

چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهان پدرم از جهان جز مر او را نخواست به شمشیر گیتی ازو گشت راست از اورنگ برکند ضحاک را سپرد افسرش زیر پی خاک را ز گرشاسب ما بیش بردیم […]

داستان گرشاسب با شاه طنجه

کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی طنجه شد پهلوان سپاه ز دریا و خشک آنچه آورده بود به دست شه طنجه بسپرده بود که تا باز خواهد چه آرد هوا بدین کرده بُد مرد چندی گوا سرآمد مر آن شاه را […]

پرسشی دیگر از برهمن

دل پهلوان گشت ازاو شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از وی بسیبچه گردش به شیر بهناز آنچه زاید همیپرورد چو پرورد بکشد هم آن گه خورد جهانست گفت این فژه پیرزن بچه جانور هرچه هست انجمن کرا زاد پرورد و دارد به ناز کشد، پس […]

آگه شدن فغفور از کشتن پسر

وز آن روی چون گشت خاقان تباه شد این آگهی نزد فغفور شاه فکند افسر از سر به سوک پسر به زیر آمد از تخت بر خاک سر همی خورد یک هفته بر سوک درد پس آن گه بر آراست کار نبرد سپهبد بُدش سرکشی یل فکن قلا نام آن گرد لشکر شکن سواری که […]

رسیدن گرشاسب به میل سنگ

رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و خیزران کهی برسرش بیشۀ زعفران بر آن کوه بر میلی افراخته ز مس و آهن و روی بگداخته نبشته ز گردش خطی پارسی که بد عمر من شاه ده بار سی ز شاهان کسی بدسگالم […]

داستان قباد

گوی بُد هنرمند نامش قباد از اهواز گردی فریدون نژاد همی گشت با چاکران گرد شهر که گیرد ز دیدار آن شهر بهر به بازار بتخانه ای نغز دید که بود از بلندی سرش ناپدید زمین جزع و دیوار ها لاژورد درش زرّ و بیحاده بر زرّ زرد به دهلیز گه طاقش از آبنوس که […]